یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴

جبر، اختیار یا یک معجون؟

جبر و اختیار قرن هاست که مورد بحث بوده و در نهایت هم نتیجه مشخصی از این بحث بیرون نیامده است. منظورم از نتیجه مشخص این است که دلایل محکمی برای اثبات هیچ یک پیدا نشده است. سوال اصلی این بحث این است که آیا اعمالی که ما انجام می دهیم از قبل تعیین شده است و ما فقط یک وسیله برای انجام آن اعمال هستیم (جبر) یا این که ما به اختیار خود تصمیم می گیریم که چه کاری انجام دهیم و در انجام این اعمال مختاریم (اختیار). در اینجا من اصلا قصد پرداختن به این سوال را ندارم و فقط می گویم به نظر من ما مختاریم. اما ریشه این اختیار از کجا می آید؟
خوشبختانه علم امروز تا حد زیادی به ما کمک می کند تا بدانیم که انسان چگونه تصمیم می گیرد. تنها یک وسیله تصمیم گیری در انسان وجود دارد و آن هم مغز است اما مغز ورودی های بسیار زیادی دارد و این ورودی ها نقش تعیین کننده در تصمیم گیری دارند. از خود این ورودی ها مهمتر وزنی است که مغز به هر یک از این ورودی ها می دهد و بر اساس آن تصمیم می گیرد. از ورودی های مهم مغز که در تصمیم گیری های اساسی زندگی نقش دارند می توان به میل به خوبی و کمال، غریزه، وجدان، قدرت طلبی و ... اشاره کرد. در این شکی نیست که مغز یک انسان خوب وزن بیشتری به میل به خوبی و کمال می دهد و مغز یک انسان متجاوز وزن بیشتری برای غریزه در نظر می گیرد. اما تخصیص وزن به این ورودی ها فرآیند پیچیده ای است و در واقع به نحوه برنامه ریزی شدن یا همان آموزش مغز بر می گردد. مغز یک نوزاد با حداقل برنامه ممکن که به نوعی تنها برای زنده ماندن لازم است شروع به کار می کند. یک نوزاد فرق بین خوراکی و غیر خوراکی را نمی فهمد و حتی قدرت لازم برای حرکت دقیق دست و پا را ندارد اما با سرعت بسیار زیادی آموزش می بیند. آموزه های دوران کودکی و نوجوانی در شکل گیری آنچه که شخصیت می نامیم و در واقع قسمت اصلی همان برنامه ایست که مغز با استفاده از آن برای ورودی هایش وزن نعیین می کند نقش اساسی دارد. حالا سوال اساسی این جاست که آیا ما با اختیار خود این آموزه ها را انتخاب می کنیم یا جبر روزگار آنها را برای ما انتخاب می کند؟
این که ما در کجای این دنیا چشم به جهان باز کنیم، این که فرزند چه پدر و مادری باشیم، این که به چه مدرسه ای برویم و چه معلم هایی داشته باشیم، این که چه افرادی در سر راه زندگی ما قرار بگیرند و بسیاری از این موارد که نقش اساسی در آموزش ما دارند از اختیار ما خارج است و ما فقط مجبور به پذیرششان هستیم. به عبارت دیگر اختیار در انسان ها ریشه در جبر دارد. مثال های بسیاری هم در این زمینه وجود دارند. مثلا یک شخص متجاوز اگر در شرایط مطلوبی رشد می کرد و شرایط زندگی اش به طور اساسی و در جهت مطلوبی متفاوت بود، دست به چنین کاری نمی زد.
اگر نگاهی به ادیان بیاندازیم می بینیم که تمام این شرایط غیر اختیاری زندگی ما از طرف خدا تعیین می شود. این که ما فرزند چه پدر و مادری باشیم، در کجا بدنیا بیاییم و ... را خداوند تعیین می کند. حال اگر این شرایط منجر به پیدایش افراد خاطی شد، مجازات چنین افرادی چگونه خواهد بود؟ در دنیای ما وقتی کسی قتل می کند مجازات های بسیار سنگینی مثل قصاص یا حبس ابد برای او در نظر می گیرند. ما به پیشینه زندگی کسی نگاه نمی کنیم و نمی گوییم که مثلا فلانی چون کودکی بسیار سختی داشته است اکنون از قتل کردنش می توان گذشت. اما آیا خداوند باید همانند ما در این دنیا تصمیم بگیرد و باید این فرد را به جهنم بفرستد در حالی که مسؤول فراهم آوردن آن شرایط که منجر به تربیت یک قاتل شده است خود اوست؟
چنین شرایطی را می توان ریشه تقریبا تمام تصمیمات مهم زندگی انسان دانست. این که کسی دینداری را انتخاب نمی کند نیز تصمیمی است که او با همان مکانیزم های مغزی برای زندگی خود گرفته است و همان شرایط اجباری نقش تعیین کننده در اتخاذ این تصمیم داشته است. آیا خداوند به طور غیر مستقیم مسؤول این تصمیمات نیست؟ بعضی در پاسخ به این پرسش گفته اند که ما نمی دانیم خداوند چه تصمیمی در مورد این افراد خواهد گرفت و ممکن است از گناهانشان بگذرد ولی نکته در اینجاست که این افراد عده معدودی از انسان ها نیستند، بلکه تمام انسان ها هستند. تصمیم خداوند در ادیان الهی به روشنی آورده شده است و جهنم وعده خداوند به این افراد است. آیا عدالت الهی واقعا در همین حد است؟

چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴

دانا و توانای مطلق

بعضی وقتها با خودم فکر می کنم که چه لزومی داشته است که خدا دانای مطلق، توانای مطلق، بی نیاز مطلق، مهربانترین موجود عالم، خشمگین ترین موجود عالم و ... باشد. بعد خودم جواب خودم را می دهم و می گویم "این فضولی ها به تو نیومده! به تو چه که خدا چه جوری باید باشه!" ولی بعدش که بیشتر فکر می کنم از خودم می پرسم که خدا که دانای مطلق است پس حتما می داند که وقتی بنده ای را می آفریند، آن بنده چه رفتاری در این دنیا دارد و کارش در آن دنیا به کجا خواهد رسید. حتی اگر همه بحث های قبلی در مورد این که رفتار ناخوشایند بنده در این دنیا تقصیر چه کسی است را کنار بگذاریم، باز هم این برای من جای سوال دارد که خدایی که مهربانترین موجود عالم است چرا بنده ای نافرمان که کارش به جهنم ختم می شود را می آفریند؟ خوب کمی از این مهربانی را شامل حال آن بیچاره می کرد و از خلق چنین موجودی چشم می پوشید. یا بعضا این سوال برای من پیش می آید که چرا نحوه آفرینش موجودات عالم به تدریج کاملتر و بهتر می شود؟ چرا خدایی که دانا و توانای مطلق است وقتی انسان را آفرید، به خودش آفرین گفت؟ او که توانای مطلق است می توانست موجودی به کاملی خودش هم بیافریند. انسان به این ناچیزی که مهم نبود! خلاصه از این دست سوالات زیاد است که من را به فکر فرو می برد که اگر خدا آن صفات مطلق را نداشت چه می شد؟ حتی بدون آن صفات مطلق، وقتی که می دانستم خالق من است، باز هم برایم همان جایگاه فعلی را داشت و حتی شاید بالاتر.