جمعه، شهریور ۰۹، ۱۳۸۶

جرم

  • مگه می‌تونم فراموش کنم که اون مردک کثیف همون چندرغاز پولی که مادرم با هزار جور بدبختی و کلفتی درمیاورد تا شکم ما رو باهاش سیر کنه، بابت اجاره خونه ازمون می‌گرفت و تازه هزار جور منت هم سرمون می‌ذاشت و آخرش هم وسایل‌مون رو ریخت تو کوچه. همه این پول‌دارها مثل همند. اگه تمام مال و اموالشون رو هم بدزدیم باز هم تلافی بلاهایی که سر ما آوردن نمی‌شه. باید خدا رو شاکر هم باشند که می‌ذاریم واسه خودشون تو این شهر راست راست بگردند،‌ دزدیدن مال و منالشون که چیزی نیست...

  • این دخترا اگه نمی‌خواستن کسی بهشون کاری داشته باشه، این جوری لباس نمی‌پوشیدند. تمام هیکلش رو از زیر مانتو می‌ندازه بیرون واسه کی؟ وقتی نزدیک‌شون می‌ری همچین خودشون رو کنار می‌کشن که انگار ما جزامی هستیم. حتما باید پسره دو برابر بابای دزدشون پول داشته باشه تا بهش راه بدن. باید اینا رو به زور...

اختلاف طبقاتی خیلی راحت می‌تونه آدم‌ها رو جری و توجیه انجام جنایت رو ساده کنه. آیا واقعا این وسط فقط مجرم‌ها مقصرند یا مقصر اصلی حکومتیه که با کارهای نابخردانه‌اش چنین وضعیتی رو در جامعه ایجاد کرده؟ چی می‌شه اگر بیشتر افراد یه جامعه مجرم بشوند و اگه یه جامعه‌ای به این سمت در حرکت باشه، برای نجاتش چه باید کرد؟
راه حل‌های متنوعی ممکنه به ذهن برسه و بشه بحث کرد که کدومشون بهترین راه حله، اما احمقانه‌ترینش رو راحت می‌شه از بین بقیه تشخیص داد: مجرمین رو می‌کشیم و پول‌های مملکت رو صرف لبنان و فلسطین و انرژی اتمی می‌کنیم.

جمعه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۶

به ما هم بگید

نمی‌دانم چه سری است که وقتی کسی سفره دلش را پیش آدم باز می‌کند و از مشکلات زندگیش می‌گوید احساس نزدیکی و محرمیت خاصی بین دو طرف ایجاد می‌شود. معمولا دوستی‌ها هم از این مرحله وارد فاز دیگری می‌شوند. اما نمی‌دانم چرا حتی اگر مدت زیادی از اتفاقات خوب و روزمره برای کسی بگویی باز آن حسی را که وقتی از مشکلات صحبت می‌کنی ایجاد نمی‌کند. ترکیب این موضوع با مشکلات مهاجرت باعث بروز ناملایماتی می‌شود.
در مهاجرت با زیاد شدن فاصله‌ها خواهی نخواهی روابط دستخوش تغییراتی (اغلب در جهت منفی) می‌شود که اجتناب ناپذیر هم هست، اما چیزی که بیشتر برای من ناخوشایند است نگفتن از مشکلات و اتفاقات ناگوار است. می‌دانم که خانواده و دوستانم با این تفکر که «چه دلیلی دارد آنها را ناراحت کنیم وقتی کاری از دستشان برنمی‌آید» خیلی از این رخدادها را به ما که دور از آنها هستیم اطلاع نمی‌دهند، اما واقعیت این است که خیلی از این اخبار بالاخره به گوش ما هم می‌رسد و در نهایت اثرات منفی‌اش بسیار بیشتر از نکات مثبت‌اش است.
به طور خاص به دلایل زیر فکر می‌کنم لازم است اقوامی که در کشورهای دیگر زندگی می‌کنند در جریان همه مسایل خانواده چه تلخ و چه شیرین قرار بگیرند:
۱. خبرها بعضا درز پیدا می‌کند و عموما در مواقعی که انتظارش را ندارند و به طور ناگهانی به گوش‌شان می‌رسد.
۲. اعتماد از بین می‌رود و همیشه با شک و تردید و نگرانی جویای حال خانواده می‌شوند و هر چه هم بشنوند که همه چیز مرتب است باز قانع نمی‌شود و فکر می‌کنند شاید چیزی از آنها پنهان می‌شود.
۳. حس محرمیت و نزدیکی‌ای که بین خانواده وجود دارد کم می‌شود و ناخودآگاه این احساس به وجود می‌آید که شاید فاصله فیزیکی باعث ایجاد فاصله عاطفی هم شده و آنها دیگر در دایره محرمیت خانواده نیستند که بعضی از مشکلات را با آنها در میان نمی‌گذارند. این موضوع برای خود من پیش آمده است. هر چند که همیشه منطقا مطمئنم که چنین نیست اما لزوما عقل و احساس آدم به توافق نمی‌رسند.
۴. بالاخره دیر یا زود به ایران برمی‌گردند و احتمالا باید ظرف ۵ روز اول دائما و به یکباره همه خبرهای ناگواری را که در این چند سال از آنها پنهان شده بود، بشنوند!

خلاصه این که هیچ کاری را بدون فکر کردن به عواقبش انجام ندهید از جمله همین پنهان‌کاری‌ها را.

چهارشنبه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۶

بوی جنگ

بوی باروت بوی توپ
بوی تانک جنگی

با اینا اینترنت رو گز می‌کنم
با اینا خستگیم رو در می‌کنم

اینجا اوضاع خرابه. بعضی‌ها تو فکر یک جنگ جدیدند. بعضی‌ها ترسیدند. ما هم مثل همیشه نگاهمون به آسمون که روزگار این بار برای ما چه خواهد آورد. هرچی بیاره حقمونه!

جمعه، مرداد ۱۹، ۱۳۸۶

ایده‌آل

یکی از مشکلاتی که خیلی وقت‌ها باهاش درگیر بوده‌ام، ایده‌آل‌گرایی است. این اواخر احساس می‌کنم که ایده‌أل‌گراییم داره همراه با سنم زیاد می‌شه. جدیدا هر فیلمی که می‌بینم به نظرم مزخرف می‌رسه. خیلی از مقالات رو که می‌خونم به نظرم بی‌سر و ته و به درد نخور میان. وبلاگم هم از این قاعده مستثنا نیست و داره تو ذوقم می‌زنه. به نظر می‌رسه خسته شده‌ام. خسته از این زندگی غیر ایده‌آل.
احساس می‌کنم زندگی کردنم مثل اون خری شده که سوارکارش یک هویج رو با چوب جلوی دهنش آویزون کرده و خره هی می‌دوه تا به هویج برسه، ولی هویجی در کار نیست. در دنیای ما هم ایده‌آلی در کار نیست، اما علاقه بهش در وجود ما گذاشته شده و اون خری که سریع‌تر می‌دوه و بیشتر تلاش می‌کنه تا بهش برسه فقط خودش رو بیشتر خسته می‌کنه.