باور کنید صرف لوس بازی و خود شیرینی نبود که گفتم دیگه نخواهم نوشت. واقعا نمیخواستم بنویسم، ولی بعضی از دوستانم (به ویژه جناب تهرانی) کلی من رو تشویق کردن که باز بنویسم و به هر حال وقتی «تهران» از آدم چیزی بخواد مگه میشه قبول نکرد؟!
چند روز پیش با دوست آمریکاییم (مایکل) و دوست آلمانیم (آندریاس) مشغول صحبت بودیم. این چیزی که میبینید متن واقعی جملههای رد و بدل شده است:
مایکل: آیا در ایران دخترها میتونند دانشگاه برن؟
من: البته که میتونند، دانشگاه خود ما کلی دانشجوی دختر هم داشت.
مایکل: پس چرا میگن مدرسههای دخترها و پسرها تو ایران جداست؟
من: اون در مورد دبیرستان و ما قبل دبیرستانه. دانشگاهها مختلطه.
مایکل (با خنده): پس حتما تو دانشگاه دخترها و پسرها حسابی مشغولند و در حال تلافی کردن دوران دبیرستان!
من: خوب واقعیتش اینه که اون جوری که تو فکر میکنی هم نیست. ایرانیها معتقدن که باید موقع ازدواج باکره باشند، اینه که اون روابطی که تو فکر میکنی خیلی بین بچهها زیاد نیست. یا حداقل تو دانشگاههای خوب زیاد نیست.
آندریاس و مایکل (در حالی که چشمهاشون داره از حدقه بیرون میزنه): چیییییی؟؟؟؟؟ موقع ازدواج باید باکره باشند؟؟
آندریاس: آخه کدوم آدم عاقلی حاضر میشه با یکی که باکره است ازدواج کنه؟؟
من (بعد از چند سال خارج از کشور زندگی کردن و به این نتیجه رسیدن که این موضوع واقعا ضروری نیست، با لبخند): خوب به هر حال فرهنگها متفاوته و این موضوع هم ریشههای فرهنگی داره.
و دارم تو دل خودم فکر میکنم به هر حال باکره بودن گرچه ضروری نیست ولی هرچی باشه یک امتیاز مثبته نه منفی.
آندریاس (با لحن حق به جانب): تو وقتی میری ماشین بخری اول امتحانش میکنی و یک دور باهاش میزنی ببینی خوشت میاد یا نه، چطور ممکنه کسی حاضر باشه بدون این که با کسی رابطه ج.ن.سی داشته باشه باهاش ازدواج کنه؟؟
و من جواب چندان منطقیای برای گفتن ندارم.
شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۶
اشتراک در:
پستها (Atom)