جمعه، دی ۰۸، ۱۳۸۵

یلدا بازی!

خوب من هم بالاخره به این بازی یلدایی دعوت شدم و ظاهرا باید اعترافاتی بکنم. همیشه برام خیلی سخته که بدون مقدمه خاطره تعریف کنم یا یه اعترافاتی مثل اعترافات یلدایی بکنم. منظورم از سخته اینه که فکرم متمرکز نمی‌شه. ولی بذارید تلاشم رو بکنم:

۱- از کلاس دوم راهنمایی تا اواخر دوران فوق لیسانس آدم مذهبی‌ای بودم و نماز و روزه و این حرفا به راه بود. در اواخر دوران فوق لیسانس با عمیق شدن در معانی قرآن کل ایمانم به باد رفت!

۲- در تمام دوران مدرسه (قبل از دانشگاه) همیشه به غیر از یک ثلث معدلم بالای ۱۹ بود. اون یک ثلث هم فکر کنم ۱۸/۹۵ شده بودم! (بچه خرخون خودتی!!)

۳- خودم فکر می‌کنم آدم نسبتا پرکاری هستم. یکی از بزرگترین لذت‌های زندگیم اینه که پروژه‌هام جواب بده و کار کردن برام لذت بخشه. به همین دلیل خیلی وقت‌ها از سفر کردن و خوش‌گذرونی لذت نمی‌برم چون فکر می‌کنم وقت تلف کردنه!!! («این شکاک عجب خریه» یعنی چی؟؟؟)

۴- کتاب خوندن رو چندان دوست ندارم و معمولا زود از خوندن بیشتر کتاب‌ها خسته می‌شم چون فکر می‌کنم که سرعت انتقال مطلب تو اغلب کتاب‌ها خیلی کمه و ۹۵٪ کتاب‌ها توضیح واضحاته. در همین راستا، به ندرت پیش می‌آد که از فیلمی خوشم بیاد. ولی یک سری از بازی‌های کامپیوتری رو خیلی دوست دارم. هرچند که جدیدا کم بازی می‌کنم و از این جهت خیلی برای خودم نگرانم!

۵- در اولین فرصتی که پول داشته باشم یک ماشین اسپورت خفن گرون مثل Ferrari یا Lamborghini می‌خرم!

فکر کنم بهتره که من دیگه کسی رو معرفی نکنم، چون هم از یلدا مدتی گذشته و هم این که دوستانم یا قبلا در این مورد نوشته‌اند یا این که دوستان دیگه معرفی‌اشون کردند.

یکشنبه، آبان ۲۸، ۱۳۸۵

وقاحت

دیشب مادرم از ایران سراسیمه تلفن کرد و بهم می‌گفت که تو تظاهرات شرکت نکنم و با این کارا کاری نداشته باشم!
اولش فکر کردم که لابد تو آمریکا داره انقلاب می‌شه!! پرسیدم کدوم تظاهرات. گفت همین تظاهراتی که واسه تیزر کردن اون پسر ایرانی (مصطفی) برگزار شده. گفتم که خبر آنچنانی نبوده. یک عده از بچه‌های دانشگاه تو خود دانشگاه جمع شده بودند. تعجب کرد. ظاهرا تلویزیون ج.ا. کلی شلوغش کرده بود.

می‌دونید، بعد از ۱۰-۱۵ سال که از خوندن قضایای حد و مشتق می‌گذره، تازه مفهوم این که مقدار چیزی به سمت بی‌نهایت میل کنه، داره برام جا می‌افته! وقاحت این آخوند‌ها و ج.ا. واقعا به سمت بی‌نهایت میل می‌کنه.
همین حکومت تو مملکت خودمون بدون دلیل موجه و به صورت غیرقانونی اومد تو دانشگاه و دانشگاه رو به خاک و خون کشید و صد‌ها نفر رو به بدترین وضع کتک زد و حتی یکی از دانشجوها رو کشت، تازه وکلای پرونده رو هم زندانی کرد. شاهد زنده‌اش هم احمد باطبی که هنوز تو زندانه. اون وقت واسه این که یک دانشجوی ایرانی-آمریکایی رو پلیس تیزر کرده و یک شب تو بازداشت نگه داشته این همه شلوغ می‌کنه.
احتمالا همه ما باید از حکومت ممنون باشیم که حمایت‌های بی‌دریغش رو همیشه نثار دانشجوها کرده و حتی این ور دنیا ما رو بی‌نصیب نمی‌ذاره!

شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۵

کاپیتالیزم

چند روز پیش با یکی از دوستان در ایران صحبت می‌کردم. می‌گفت که دولت یک طرحی داره که سهام شرکت‌های دولتی رو با قیمت خیلی پایین به آدم‌های کم درآمد واگذار کنه. می‌گفت که این طرح عملا به واگذاری سهام شرکت‌های دولتی به آدم‌های پرآمد تبدیل خواهد شد، چرا که کسی که محتاج نون شبش-ه، به پول احتیاج داره نه سهام. در نتیجه سهامش رو با قیمت پایینی می‌فروشه و این پول‌دارها هستند که صاحبان نهایی این سهام‌ها خواهند شد. حرفش البته منطقی هم هست.
من هم حرفش رو تایید کردم و گفتم اصولا در اقتصاد، کاپیتالیزم سیستمی-ه که کار می‌کنه. همچین که این حرف از دهن من در اومد یک دفعه انگار که خشکش زده باشه، چند لحظه هیچ چیزی نگفت و بعد هم کلا بحث رو عوض کرد. به وضوح می‌شد فهمید که بهش برخورده و ناراحت شده. قبلا هم یک مورد مشابه برام پیش اومده بود.
نمی‌دونم چرا وقتی یک کسی از ایران خارج می‌شه (به خصوص اگه بره آمریکا) حسابی می‌ره زیر ذره‌بین و همه دوست دارند که تغییراتش رو با دقت بررسی کنند و سریع بگن که طرف گذشتش رو فراموش کرده و آمریکایی شده و این حرفا.
اول این که من فقط گفتم کاپیتالیزم یک سیستم اقتصادی-ه که کار می‌کنه. این به این معنی نیست که من طرفدارشم. مثلا اگه من بگم سوسک یک موجودی که تو چاه فاضلاب خوب رشد می‌کنه، این به معنی طرفداری از سوسک نیست!
دوم این که همه آدم‌ها به مرور زمان عوض می‌شن. تقریبا هیچ کدوم از ماها همون آدمی نیستیم که از دبیرستان دراومدیم و حتی همون آدم پارسالی نیستیم. طرز فکرمون، بعضی از هدف‌هامون (شایدم بیشترشون) به مرور زمان عوض می‌شه و این رو نمی‌شه انکار کرد. این عوض شدن طبیعتا شامل حال کسانی که می‌رن خارج از کشور هم می‌شه. پس لطفا از تغییر کردن این آدم‌ها این قدر متعجب نشید و ضمنا این قدر موشکافانه به رفتارشون نگاه نکنید و دنبال موردی که بشه بهشون اتهام زد نباشید.
من نمی‌فهمم کجای این فرهنگ ما خرابه که رفتارهای اجتماعی ما این قدر مشکل داره!

شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۵

سانسور یا بحران؟

۱- احتمالا این خبر رو شنیدید که دولت فعلا واگذاری سرویس اینترنت پرسرعت (بالای ۱۲۸ کیلوبیت در ثانیه) رو ممنوع اعلام کرده.
اگر چه بیشترین تحلیل‌ها در مورد این مساله اینه که دولت می‌خواد با این کار از دسترسی مردم به اخبار و اطلاعات جلوگیری کنه،‌ ولی من فکر می‌کنم قضیه چیز دیگریست. یک دلیل ساده که فکر می‌کنم مساله سانسور کردن نباید باشه اینه که دسترسی به قسمت اعظم اخبار و اطلاعات احتیاج به اینترنت پرسرعت نداره و با سرویس عادی Dial-up هم می‌شه اخبار رو خوند.
و اما اصل ماجرا این جاست که به دنبال تحریم‌های کره شمالی، سرویس اینترنت این کشور توسط مجامع بین‌المللی قطع شد و ایران هم داره خودش رو برای تحریم‌های مشابه آماده می‌کنه.
عمده سرویس اینترنت ایران توسط چند (حدود ۱۰) فیبرنوری تامین می‌شه. دولت ایران امیدواره که بعد از اعمال تحریم‌های مشابه بتونه یکی دو تا از این فیبرها رو برقرار نگه داره و شاید بتونه بقیه سرویس رو از طریق ماهواره تامین کنه، تا بتونه از قطع کامل سرویس اینترنت در ایران جلوگیری کنه.
در اون شرایط که پهنای باند کشور محدود می‌شه طبیعتا امکان واگذاری سرویس پرسرعت وجود نداره و عملا این محدود کردن سرعت اینترنت به نوعی بیان‌گر جیره‌بندی شدن سرویس از همین الآن و آماده‌سازی کشور برای ورود به شرایط بحرانیه.

امیدوارم که بخیر بگذره...

۲- به دنبال شاهکارهای متعدد ا.ن. شاهکار جدیدی هم ارائه شد: واگذاری دبیرستان البرز به دانشگاه امیرکبیر!
دبیرستان البرز به عنوان یکی از قدیمی‌ترین و مشهورترین واحدهای آموزشی ایران جنبه تاریخی داره و از بین بردنش به معنی از بین بردن اسناد و آثار تاریخی کشوره. درست یا غلط بودنِ از بین بردنِ آثار تاریخی هم اون قدر واضحه که تو هیچ کشوری (غیر از افغانستان در زمان طالبان) هیچ کس راجع بهش فکر هم نمی‌کنه! من نمی‌فهمم این آدم چرا حتی چیزی به این سادگی رو متوجه نمی‌شه.
با حالی که مدت زیادیه که کاملا قانع شدم که ا.ن. بسیار کوتاه فکره و قدرت تحلیل ساده‌ترین چیزها رو نداره، ولی از اونجا که درجه حماقت دستوراتش همین طور داره افزایش پیدا می‌کنه، من همچنان از دستوراتش متعجب می‌شم.
احتمالا تا قبل از پایان ریاست جمهوریش دستور می‌ده که تخت جمشید رو خراب کنند و به جاش حوزه علمیه بسازند!

پ.ن. لطفا برای جلوگیری از واگذاری البرز این طومار رو امضا کنید:
http://www.petitiononline.com/myalborz/petition.html

سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵

خریدن جهنم

چند قرن پیش کلیسا اقدام به فروختن زمین بهشت می‌کنه. یعنی شما می‌تونستی بری پول بدی و یک مقدار زمین بهشت رو بخری و حتی سند هم براش بگیری! طبیعیه که احتمالا قیمت درجات بالای بهشت گرون‌تر بوده و رقابت برای خریدن جاهای بهتر هم وجود داشته و .... این وسط یک آدم زرنگی که با کلیسا مشکل داشته می‌ره و با کلیسا وارد مذاکره می‌شه که جهنم رو بخره. واضحه که جهنم اصلا طرفدار نداشته و مجانی هم می‌دادی کسی نمی‌خواسته. این جوری می‌شه که این طرف با یک قیمت خیلی پایینی کل جهنم رو می‌خره!
فردا طرف همه جا اعلام می‌کنه که کل جهنم رو خریده و براش سند هم گرفته و هیچ کس رو تو جهنم راه نخواهد داد! در نتیجه همه بالاجبار باید برند بهشت، چه تو بهشت زمین خریده باشند یا نخریده باشند و یا حتی چه در این دنیا کار خوب کرده باشند یا نه.

خریدن جهنم سودی برای این طرف نداشته، ولی دست یه مشت شارلاتان رو کوتاه و از کلاه سر مردم گذاشتن جلوگیری کرده. تو زندگی موقعیت‌های این چنینی کم نیست. یکی از خصوصیت‌های مهم این موقعیت‌ها فاصله زیادشون با شرایط ایده‌آله به طوری که شرایط مطلوب بلافاصله بعد از برطرف شدن اونها به وجود نخواهد اومد. پس در چنین اوضاعی باید ایده‌آل گرایی رو کنار گذاشت، حداکثر هوش و استعداد رو به کار گرفت و از پیشرفت‌های تدریجی استقبال کرد و بهشون دل‌گرم بود. یکی از همین موقعیت‌ها به زودی برای ما در انتخابات اتفاق خواهد افتاد.

طبیعتا یکی از گزینه‌های موجود که ممکنه خیلی از ماها بهش فکر کنیم رای ندادنه. به نظر من رای ندادن مثل این می‌مونه که در شرایطی که بهشت رو می‌فروختن شما چیزی نمی‌خریدید و فوقش تو دل خودتون به حماقت اونایی که می‌خریدند می‌خندید و به کلیسا فحش می‌دادید. ولی راه بهتری هم بوده که پیدا کردنش احتیاج به یک مقدار ریزبینی و تفکر بیشتر داشته.

از دلایل اصلی که ممکنه باعث بشه به رای ندادن فکر کنیم، عدم وجود کاندیداهای ایده‌آل یا حداقل مورد علاقه ماست. به نظر من در این چنین شرایطی به جای انتخاب ایده‌آل‌ها، باید به دنبال حذف مخالفین باشیم. برای اطمینان از حذف مخالفین هم باید کاندیداهایی رو انتخاب کنیم که احتمال رای آوردنشون خیلی کم نیست. یعنی اگه اولویت اول ما تو انتخابات شانسی نداره، به اولویت‌های دوم و سوم که شانسشون بیشتره باید رای داد. اگه بخوام یک مثال بزنم می‌تونم به انتخابات ریاست جمهوری قبلی اشاره کنم. اگه اونایی که به معین رای دادند، به کروبی رای داده بودند، اگر چه کاندیدای مورد علاقه‌اشون انتخاب نمی‌شد ولی حداقل احمدی‌نژاد هم رئیس جمهور نمی‌شد و اوضاع به وخامت الآن نبود.

امیدوارم که همگی بیشتر فکر کنیم و حرکت‌های موج‌گونه و هیجان‌انگیز رو کنار بذاریم تا بلکه نتایج انتخابات احساس یک قدم کوچیک به جلو رو برامون به همراه داشته باشه.

یکشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۵

و باز هم دانشگاه

این روزها دانشگاه داره شروع می‌شه و خیلی‌ها تازه دارن وارد دانشگاه می‌شن. یادش بخیر. چقدر شوق و ذوق داشتم وقتی که کنکور قبول شدم و داشتم وارد دانشگاه می‌شدم. هیچ وقت قبل از اون دوست نداشتم که تابستون زود تموم بشه،‌ ولی اون سال فرق می‌کرد. از این که وارد دانشگاهی معتبر می‌شدم و در رشته مورد علاقه‌ام درس می‌خوندم خوشحال بودم. دانشگاه رفتن یک قدم بزرگ تو زندگیم حساب می‌شد و هنوز هم فکر می‌کنم که واقعا یک قدم بزرگ بود.
هر چند بعد از یک مدت تو دانشگاه درس خوندن، یک چیزایی عوض شد و همه چیز مطابق انتظار پیش نرفت. یکی از اون چیزایی که بیشتر تو ذوق می‌زد استادهای دانشگاه بودند. از دانشگاهی مثل شریف انتظار نمی‌رفت که استادهای خیلی باسوادی نداشته باشه. فکر می‌کنم که بیشتر بچه‌هایی که تو اون دانشگاه درس خوندن قبول داشته باشند که درصد کمی از استادهای شریف آدم‌های باسوادی بودند و تعداد استادهای نه چندان کاردرست هم کم نبود. به عقیده من چیزی که شریف رو یک دانشگاه معتبر می‌کنه، دانشجوهاش هستند. البته نمی‌خوام تاثیر همه چیز رو نفی کنم و بگم فقط دانشجوها مهمند. منظورم اینه که بین هیات‌علمی و دانشجو، سهم دانشجو در بالا بردن دانشگاه خیلی بیشتره.

چند روز پیش با کسی آشنا شدم که از یکی از دانشگاه‌های خصوصی کلی تعریف می‌کرد، تنها به این دلیل که هیات علمی‌اش عمدتا هیات علمی شریف هستند. این مطلب رو نوشتم که به اونایی که می‌خوان دانشگاهی برای درس خوندن انتخاب کنند بگم که هیات علمی دانشگاه باعث باسواد شدن کسی نخواهد شد و بهترین معیار برای سنجش کیفیت دانشگاه نیست. از اون مهمتر این که هر کسی که هیات علمی شریف بود،‌ استاد خیلی خوبی نیست.

سه‌شنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۵

نه سیخ و نه کباب

سالهای سال بود که با خودم فکر می‌کردم چطوری این آخوندها می‌تونن این قدر وقیح باشند. با آمدن جناب ا.ن. متوجه شدم که فقط آخوندها نیستند بلکه این مرض به شدت مسریه و نوچه‌هایی مثل ا.ن. هم بهش مبتلا شدند!
آقا در صحبت‌های اخیرشون فرمودند:
«بر سر رييس ‌جمهور فرياد بزنند كه چرا يک استاد سكولار به خاطر اينكه انديشه ‌های دانشجو با انديشه ‌های او مغايرت داشته، به دانشجو نمره‌ كم داده است.»
انصافا کدوم از شماها سراغ دارید که یک استاد غیرمذهبی جرات کرده باشه به یک دانشجوی حزب الهی به خاطر حزب الهی بودنش نمره کم داده باشه؟! مگه کسی تو اون مملکت جرات داره همچین کاری بکنه؟ احتمالا خیلی از ماها نمونه‌هایی یادمونه که استادها از دانشجو‌های حزب‌الهی می‌ترسیدند. ولی شاید خیلی از ماها برعکسش رو دیده باشیم. یعنی استادهای حزب‌الهی به دانشجوهایی که ظاهرشون مذهبی نبود، نمره بد می‌دادند! من که خودم یک مورد رو می‌دونم. همین آقای چمران که تو شورای شهر تهرانه، یکی از دوستای من رو به خاطر این که شیک لباس می‌پوشید و خوش‌تیپ بود تو یکی از درسها انداخت. دوستم معماری دانشگاه تهران می‌خوند و در قسمت پروژه یکی از درس‌ها بهش نمره نداد! کسی هم نمی‌تونه به یک همچین چیزی اعتراض بکنه چون پروژه‌ی طراحیه و مثل ورقه امتحان نیست که بخوای بگی من جواب رو درست نوشته بودم، چرا نمره نگرفتم.

حالا تا اینجای ماجرا رو داشته باشید. این قسمت از صحبت‌ها رو هم توجه کنید:
«برخی از اينكه يک نفر روسری ‌اش كمی عقب رفته، شلوارش كوتاه شده‌، يا پيراهنش عقب رفته، گلايه می ‌كنند و می ‌گويند جوانان فلان هستند، در صورتی كه من می ‌گويم جوانان كنونی ما خلاق و مصمم هستند. آنها شجاعانه در راه دفاع از ميهن می ‌ايستند.»

یکی باید به ا.ن. بگه اینایی که روسریشون عقب رفته و شلوارشون کوتاه شده عموما همون‌هایی هستند که به قول جنابعالی سکولارند! اینا همون‌هایی هستند که تا دیروز بهشون می‌گفتید فریب‌خورده و غربزده و ضدانقلاب و ...! چی شد حالا امروز که می‌بینی اینا همون مردم ایرانند و بهشون نیاز پیدا کردین، دیگه شدند «خلاق و مصمم»؟ و حالا «شجاعانه در راه دفاع از ميهن می ‌ايستند»؟

استادهاشون رو باید از دانشگاه انداخت بیرون تا نسل بعدی مطابق میل جنابعالی تربیت بشه، ولی حالا تا اون نسل از راه برسه، فعلا سر نسل فعلی رو شیره بمالی که شلوارت رو حفظ کنی؟! نه آقاجون، اون قدرها هم که فکر کردی زرنگ نیستی!

دوشنبه، مرداد ۳۰، ۱۳۸۵

فیلترینگ

در روزنامه اینترنتی روز متن مصاحبه‌ای با خانم معتمدی آذر که مسؤول فن‌آوری اطلاعات شورای شهر تهران هستند، چاپ شده. مصاحبه در مورد فیلترینگ و لزوم وجود فیلترینگه. با دلایل غیرمنطقی‌ای که برای لزوم وجود فیلترینگ گفته شده کاری ندارم. قسمت آخر مصاحبه برام خیلی جالب بود که عینا در اینجا می‌آرمش:

نوشته‌های درشت گفته‌های خبرنگار و نوشته‌های عادی صحبت‌های خانم معتمدی‌آذر است.
----------------------------------------------------

الان تعداد زيادي از سايت هايي كه به آنها "غير اخلاقي" گفته مي شود فيلتر نيست، در حالي كه تقريبا تمام سايت هاي سياسي فارسي فيلتر شده و دسترسي كاربران ايراني بدون فيلتر شكن به آنها امكان ندارند

كدام سايت سياسي فيلتر است؟ مي توانيد نام ببريد؟
همه رسانه هاي نوشتاري فارسي كه سياسي هستند

نام ببريد!
مثلا سايت گويا كه مجموعه اي از رسانه های فارسي روي صفحه اول آن قرار دارد
به من آدرسش را بدهيد، بروم ببينم.

يادداشت بفرماييد...
الان فيلتر است؟

بله
اين بار اولي است كه از كسي مي شنوم سايت سياسي فيلتر است. اما مي روم نگاه مي كنم.
----------------------------------------------------

یک چنین حاشا کردن‌های بچگانه‌ای نه فقط از این خانم، بلکه از خیلی از مسؤولان مملکت ما دیده می‌شه. من واقعا متعجبم که این مسؤولین واقعا این قدر احمقند یا مردم رو این قدر احمق فرض می‌کنند؟!

جمعه، مرداد ۲۷، ۱۳۸۵

آخه چرا باید این جوری باشه؟!

خیلی بده که آدم از مردم کشور خودش دلخور باشه!
خیلی بده که بری یک کشور خارجی و اونجا بیشتر از وطن خودت احساس آرامش کنی!
خیلی بده که با مردمی که ریشه‌های فرهنگی‌شون باهات فرق می‌کنه بیشتر احساس نزدیکی کنی!
خیلی بده که وقتی می‌خوای تصمیم بگیری که آیا باید به وطنت برگردی یا برنگردی، بزرگترین مشکلی که سر راه برگشتت ببینی هم‌وطن‌هات باشن!
خیلی بده که از مردمی که ادعای فرهنگ چند هزار ساله دارن، هزاران خاطره بی‌فرهنگی تو ذهنت مونده باشه!
خیلی بده که فکر کنی اگه حکومت کشورت که جزو مستبدترین حکومت‌های دنیاست، عوض بشه بازهم خیلی از مشکلات ریشه‌ای عوض نمی‌شه!
خیلی بده که بدونی عمرت به این قد نمی‌ده که روزی کشورت رو آباد و آزاد ببینی...

دوشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۵

همه‌اش توطئه دشمنان است!

کی می‌گه تو ایران حقوق بشر رعایت نمی‌شه؟ اینا همه‌اش توطئه‌های دشمنان است. اینم یک شاهد دیگه که رعایت می‌شه!!!

http://www.bbc.co.uk/persian/iran/story/2006/07/060731_ss-akbarmohammadideath.shtml

شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۵

نظرخواهی‌های اینترنتی و ما ایرانیان وطن‌پرست!

حتما شما هم این اواخر از طرف دوستان‌تون بعضا لینک‌هایی دریافت کردید که فلان سایت در مورد فلان موضوع که یک ربطی هم به ایران داره نظر‌خواهی کرده، شما هم برید و به نفع ایران رای بدید.
مثلا همین اواخر در مورد بهترین بازیکن جام‌جهانی نظرخواهی شده بود و دوستان لینک‌هایی هم برای من فرستادند که برم به علی کریمی رای بدم.
مشکل من اینه که نمی‌فهمم ما چرا این موضوع رو یک جورایی وطن‌پرستی می‌دونیم! گیرم که علی کریمی رو ما به عنوان بهترین بازیکن جام‌جهانی انتخاب کردیم، نتیجه‌اش چیه؟ احتمالا تنها نتایجی که می‌شه گرفت اینه که یا ایرانی‌ها اصلا نمی‌فهمن فوتبال یعنی چی یا این که ایرانی‌ها خیلی خود بزرگ‌بین هستند. و احتمالا هر کسی حتی خود ما وقتی نتایج نظرخواهی رو ببینیم می‌دونیم که چنین نتیجه‌ای هیچ ربطی به واقعیت نداره! راستش من هر چی فکر می‌کنم هیچ فایده‌ای در این کار نمی‌بینم.
چرا قبل از این که یک کاری انجام بدیم به نتایجش فکر نمی‌کنیم و اصولا علاقه‌مند به حرکت‌های موج‌گونه هستیم که همه با هم راه بیفتیم و یک کاری ولو غلط رو انجام بدیم؟

دوشنبه، مرداد ۰۲، ۱۳۸۵

Los Angeles Downtown

چند ماه پیش وقتی برای اولین بار به مرکز شهر لس‌آنجلس رفتم و از نزدیک این منطقه رو دیدم بسیار متعجب شدم. قبل از این که از ایران خارج بشم همیشه فکر می‌کردم که لس‌آنجلس به عنوان بزرگترین شهر کالیفورنیا و یکی از بزرگترین شهر‌های آمریکا باید بسیار شیک و مدرن و تر و تمیز باشه. این عکس‌ها رو از مرکز شهر لس‌آنجلس گرفتم تا اون‌هایی که از دور چیزایی می‌شنون، واقعیت‌ها رو هم بتونند ببینند.
(ضمنا یکی دو هفته پیش شنیدم که سرور عکس‌های بلاگر در ایران فیلتر شده. به هر حال امیدوارم که دوستان از ایران هم بتونند این عکس‌ها رو ببینند.)

یکی از مراکز خرید مرکز شهر


فروش CD و DVDهای غیر قانونی در کنار خیابان


یکی از کوچه‌های نزدیک به مرکز خرید بالا. بوی تعفن در حدی بود که وارد شدن به این کوچه رو غیر ممکن می‌کرد!


یکی دیگر از کوچه‌های مرکز شهر پر از مغازه‌های کوچک با قیمت‌های بسیار پایین. این طور که شنیدم بیشتر فروشنده‌های این منطقه را مهاجران غیرقانونی تشکیل می‌دهند.


مغازه‌ای به عمق نیم متر!


و بالاخره آسمان خراش‌های لس آنجلس در هاله‌ای از دود

ضمنا ترافیک در بعضی از بزرگ‌راه‌های لس‌آنجلس اصلا دست کمی از تهران ندارد ولی متاسفانه موفق به تهیه عکس از ترافیک نشدم.

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵

از برداشت شخصی تا واقعیت...

چند سال پیش تازه مدرک فوق لیسانسم رو گرفته بودم و یکی یکی دوستانم رو می‌دیدم که دارن برای ادامه تحصیل از ایران خارج می‌شن. منم همین تصمیم رو گرفته بودم و باید اعتراف کنم که یکی از دلایل اصلی چنین تصمیمی موجی بود که بین بچه‌ها راه افتاده بود و من رو هم داشت با خودش می‌برد. اون موقع فکر می‌کردم که این سطح تحصیل اصلا کافی نیست. همه جوون‌های مملکت دیگه لیسانس یا فوق‌لیسانس رو گرفته‌اند و برای داشتن موقعیت بهتر باید مدرک بالاتری داشت. خلاصه چندین بدبیاری پشت سر هم باعث شد که با این که از یکی از دانشگاه‌های آمریکا پذیرش داشتم مجبور شدم برم سربازی. لازم به توضیح نیست که کلی پکر بودم ولی چیز مهمی که اونجا یاد گرفتم این بود که من اصلا جامعه خودم رو نمی‌شناسم و انتظاراتم از این جامعه خیلی خیلی بیشتر از توان این جامعه است.
نکته‌ای که من در اونجا دیدم این بود که پادگان ۱۰ تا گردان مختلف داشت که از این ۱۰ گردان فقط یکی برای سربازانی بود که مدرک بالاتر از دیپلم داشتند، یکی مربوط به سربازان دیپلمه بود و ۸ تا گردان باقی مونده رو بچه‌های زیردیپلم تشکیل می‌دادند.
یعنی اون پادگان به عنوان یک نمونه آماری از جوانان مملکت، نشون می‌داد که ۸۰ درصد از جوان‌های مملکت حتی دیپلم هم ندارند. تازه این آمار مربوط به پسرهاست و تا اونجا که می‌دونم وضعیت تحصیلی دختران در ایران بدتر هم هست.
شاید بد نباشه بگم که از گردان ما که فکر می‌کنم حدود ۱۸۰ نفر بود فقط ۳ نفر فوق‌لیسانس بودند و ۸ نفر پزشک.

اینا رو گفتم که به نکته اشاره کنم که جامعه ما جامعه تحصیل کرده‌ای نیست و به همین خاطر کسانی که در راس هرم هستند به راحتی می‌تونند این جامعه رو با خودشون همراه کنند و سر ملت کلاه بذارند. این موضوع وقتی بغرنج‌تر می‌شه که بدونیم قسمت بزرگی از جامعه ما رو انسان‌هایی تشکیل می‌دن که از نظر مالی در سطح پایینی قرار دارند. چنین قشری به دنبال هر راهی برای کسب درآمد بیشتره و این معضلات بسیاری رو برای جامعه به همراه میاره. همین قشر به راحتی فریب تبلیغات انتخاباتی و شعارهای اقتصادی رو می‌خوره و توسعه سیاسی کشور رو با مشکل مواجه می‌کنه. در همین راستا، رای آوردن آدمی مثل احمدی‌نژاد رو براحتی می‌شه از چنین اکثریتی انتظار داشت.
قبلا شنیده بودم که انگلیس‌ها معتقد بودند که برای این که به ایرانی‌ها حکومت کرد باید گشنه نگهشون داشت و برای حکومت کردن به عرب‌ها باید سیرشون کرد. الان فکر می‌کنم که دلیل قسمت اول این حرف در مورد ایرانی‌ها رو فهمیده‌ام. ظاهرا حکومت فعلی ایران هم مدت‌هاست که به این نکته پی‌ برده.

همه این حرفها رو زدم برای این که بگم خیلی از کسانی که قصد انجام اصلاحاتی در ایران دارند یا حتی خیلی از ماها که تو وبلاگ‌هامون در مورد مسایل اجتماعی می‌نویسیم، برداشت‌مون فاصله زیادی تا واقعیت داره و شناخت‌های بسیار ناقصی از جامعه ایران داریم. فکر می‌کنم که همگی باید واقع‌بین‌تر باشیم و با شناخت درست جامعه راه‌حل‌های موثرتری برای اصلاح جامعه ارایه کنیم.

شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۸۵

توصیه‌های کارشناسانه

خوب توصیه‌های جناب ا.ن. مفید واقع شد و تیم ملی در کوتاه‌ترین زمان ممکن حذف شد.
ایشان در روزهای قبل از جام‌جهانی با بازیکنان دیداری داشتند و خطاب به بازیکنان فرمودند از اونجا که توپ سریع‌تر از آدم حرکت می‌کنه، خودتون تو زمینه ندوید بلکه توپ رو بشوتید و بازیکنان حریف رو مجبور کنید که بدوند.

واقعا متعجبم که یک نفر که تا حالا فوتبال بازی نکرده چطور به چنین نتیجه عظیمی رسید در حالیکه که هیچ کدام از نوابغ فوتبال نتونسته بودن به این تاکتیک عظیم دست پیدا کنند.
لامذهب فقط در زمینه فوتبال که نابغه نیست در تمام امور مملکت همین جوریه.

جمعه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۵

ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان

رئیس جمهور محترم ایران پس از حل کلیه مشکلات ایرانیان در داخل کشور و هم چنین مشکلات مردم آمریکا و به خصوص رئیس جمهور این کشور، قصد دارند تا مشکلات کلیه مردم جهان را به سرعت رفع نمایند و به همین خاطر به زودی از سوی مجلس شورای اسلامی به لقب «منجی عالم بشریت» مفتخر خواهند شد. در همین راستا ایشان قصد دارند تا در مرحله بعدی مشکلات ایرانیان مقیم خارج از کشور را نیز مرتفع نمایند. بر خود لازم دیدم تا با ذکر نکات و توصیه‌هایی ایشان را در حل هر چه سریعتر این مشکلات یاری نمایم:

۱. سیاست‌های اقتصادی در پیش گرفته شده را با شدت هر چه بیشتر ادامه دهید تا ایرانیان مقیم خارج از کشور کاملا مطمئن شوند که ایران جای سرمایه‌گزاری نیست و باید سرمایه‌هایشان را در نقاط دیگر جهان به کار بگیرند. به این ترتیب از به خطر افتادن سرمایه ایرانیان خارج از کشور جلوگیری می‌شود.

۲. طرح لباس یکسان را هر چه سریعتر اجرا نمایید تا ایرانیان خارج از کشور بدانند که در صورت بازگشت به وطن اختیار شلوار خودشان را هم نخواهند داشت. لذا فکر بازگشت را هم از سر خود خارج کنند و بی‌خود زندگی‌شان را مشوش ننمایند.

۳. نرخ سود بانکی را به سرعت یک رقمی نمایید تا ایرانیان خارج از کشور پول‌هایشان را از بانک‌های داخلی خارج کنند و به کشور محل اقامت خود ببرند و زندگی مرفه‌تری برای خود در خارج از کشور ایجاد نمایند.

۴. طرح غنی‌سازی اورانیوم را با قدرت هر چه بیشتر ادامه دهید تا کشور منزوی شده و ایرانیان مقیم خارج، به ویژه دانشجویان مقیم آمریکا بدانند که در صورتی که قصد بازدید خانواده را داشته باشند از ویزای بازگشت خبری نخواهد بود و در نتیجه باید فکر بازدید را از سر خارج کنند. به این ترتیب هم نیازی به پرداخت هزینه‌های سفرنیست و هم این دانشجویان به جای دیدن مامان‌شان به درس و مشق‌شان می‌رسند و به پیشرفت‌های علمی مهمی دست می‌یابند.

به امید موفقیت جنابعالی در این امر خطیر!
جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۸۵

یکشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۸۵

ختم کلام

فکر می کنم بیشتر از این در مورد دین و اثبات یا رد حقانیتش ننویسم و دلیل اصلی اش هم اینه که مطمئن شدم بیشتر شبهات و پرسشهام پاسخی ندارند یا حداقل بگم پاسخی که من رو قانع کنه براشون وجود نداره.
چند وقتی تو تفاسیر مختلف مثل المیزان و نمونه دنبال پاسخ گشتم و پیدا نکردم. با یه عده ای از دوستانم به بحث رو در رو پرداختم و پاسخی یافت نشد و در نهایت بیشتر بحث ها آخر سر به اینجا ختم می شد که ما عقلمون به این چیزا نمی رسه یا اگه کسی می خواست این جمله کلیشه ای رو نگه می گفت نگاه ما به این دنیا رو نمی شه با نگاه خالق به این دنیا مقایسه کرد و من هم در پاسخ می گفتم که برای ما که معجزه نیامد پس حداقل باید دین طوری می بود که از نظر منطقی با منطق بشر سازگار باشه و گرنه هیچ راه اثباتی برای حقانیتش وجود نداره. به هر حال... بعد از نا امیدی از بحث با دوستان و بعد از یک مدت نسبتا طولانی این وبلاگ رو راه انداختم تا شاید مخاطبان بیشتری داشته باشم. خوشحالم که دوستان خوبی از این طریق پیدا کردم و نظرات کمی متفاوت از قبل شنیدم ولی باز هم قانع کننده نبود و فکر می کنم که بحث کردن بیشتر تا وقتی مشکلات اصلی که مطرح کردم حل نشه، فایده ای نخواهد داشت. به همین دلیل بحث بیشتر رو ادامه نمی دهم.
در نهایت باید از بیندیش عزیز که من رو در بحث ها همیشه همراهی کرد و نظراتش متفاوت و دیدگاهش قابل تامله تشکر کنم.

یکشنبه، اردیبهشت ۱۰، ۱۳۸۵

معجزات: افسانه یا واقعیت؟

هر از گاهی به این موضوع فکر می کردم که معجزات یا عذاب هایی که در قرآن از آنها صحبت شده واقعیت داشته اند یا افسانه بوده اند و اگر واقعیت داشته اند چرا بعدها تکرار نشده اند؟ ظاهرا این سوال در زمان پیامبر اسلام هم برای مردم آن زمان پیش آمده و آنها از پیامبر خواسته اند که مانند پیامبران گذشته برای آنها معجزاتی بیاورد. پاسخ قرآن به این خواسته مردم در خور تامل و سوال برانگیز است. قرآن به این مردم می گوید که خدا برای شما معجزه ای نخواهد آورد زیرا معجزاتی که برای اقوام گذشته آورده شد تاثیری نداشته و باعث ایمان آوردن آنها نشده است و شما هم با وجود معجزات ایمان نخواهید آورد و به همین دلیل معجزه ای برای شما آورده نخواهد شد. (سوره انبیا آیات 5و 6 - سوره انعام آیه 109 -سوره آل عمران آیه 183 و ...)

در این پاسخ دو اشکال مهم وجود دارد. اول این که با تجربه شدن خدا در طول آفرینش را می رساند. بدین ترتیب که ابتدا خداوند نمی دانسته که معجزات مفید هستند یا نه و برای اقوام گذشته معجزاتی آورده است اما چون فایده ای نداشته است، از آوردن معجزات برای اقوام بعدی خودداری می کند. ممکن است کسی بگوید که خداوند معجزات را برای اقوام گذشته آورده است تا به انسان ها ثابت کند که آنها حتی با معجزه ایمان نمی آورند. این ادعا نیز کاملا نادرست است زیرا آمدن معجزات برای اقوام گذشته هیچ تاثیری به حال اقوام جدید نداشته است. برای اقوام جدید هیچ مدرکی مبنی بر آمدن معجزات برای اقوام گذشته وجود ندارد. اساسا این ادعا که برای اقوام گذشته معجزه آمده است از سوی پیامبری مطرح می شود که مردم به صحت سخنانش ایمان ندارند و برای اطمینان از صداقتش در خواست معجزه می کنند. پس این مردم به آمدن معجزات برای اقوام گذشته هم ایمان ندارند و آمدن معجزات برای اقوام گذشته حجتی برای آنها نیست. در نتیجه آمدن معجزات برای اقوام قدیم و خودداری از آوردن آنها برای اقوام بعدی صرفا می تواند نتیجه با تجربه شدن خداوند بوده باشد.

نکته دوم در این پاسخ آن است که وقتی که پیامبران قبلی آمده اند خداوند تلاش کرده است برای بندگانش دلایلی محکم بیاورد تا حقانیت پیامبرانش را ثابت کند اما اعتراف می کند که در این کار شکست خورده است و مردم باز هم ایمان نیاورده اند. به طوری که خدا از پیدا کردن راهی برای هدایت بندگانش نا امید شده است و اکنون پیامبران جدید را بدون دلیل و مدرک ارسال می کند. این موضوع هم در تناقضی آشکار با توانایی مطلق خداست.

سه‌شنبه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۵

نماز و نیاز

این سوال معروف را حتما شنیدید یا برای خودتان پیش آمده که چرا خدایی که بی نیاز است از ما خواسته که عبادتش کنیم. مثلا نماز خواندن چه سودی به حال خدا دارد؟ احتمالا جوابی که شنیدید هم این بوده که خدا به نماز خواندن ما نیازی ندارد بلکه این خود ما هستیم که به نماز خواندن و عبادت خدا نیاز داریم.
خوب به نظر می رسد که به راحتی نتوان ثابت کرد که واقعا ما به نماز خواندن نیاز داریم یا نداریم و در نتیجه اگر هم از پاسخ بالا قانع نشده باشیم خیلی راحت دلیلی برای ردش نمی توانیم پیدا کنیم. اما نگاهی به آیه 56 از سوره ذاریات موضوع را جالب می کند. این آیه معروف می گوید: «انسان و جن را نیافریدم جز برای اینکه عبادت کنند». این قسمت «جز برای اینکه» یعنی تنها هدف خلقت انسان عبادت کردن بوده است. یک موجودی خلق شده فقط برای این که عبادت کند و مطابق نظر بالا این عبادت برای تامین نیاز خود آن موجود است. به نظر شما این کار بیهوده نیست؟! مثل این می ماند که من یک روبات بسازم و پس از ساختنش به خودم آفرین هم بگویم در حالی که تنها هدفم از ساختن این روبات این بوده که روبات مورد نظر اگر خیلی هنر کند فقط بتواند برق مورد نیاز برای کار کردن خودش را تولید کند! خوب این که نشد هدف! اگر روبات را اصلا نساخته بودم برقی هم مصرف نمی کرد که لازم باشد خودش تولید کند.

یکشنبه، اسفند ۲۸، ۱۳۸۴

جبر، اختیار یا یک معجون؟

جبر و اختیار قرن هاست که مورد بحث بوده و در نهایت هم نتیجه مشخصی از این بحث بیرون نیامده است. منظورم از نتیجه مشخص این است که دلایل محکمی برای اثبات هیچ یک پیدا نشده است. سوال اصلی این بحث این است که آیا اعمالی که ما انجام می دهیم از قبل تعیین شده است و ما فقط یک وسیله برای انجام آن اعمال هستیم (جبر) یا این که ما به اختیار خود تصمیم می گیریم که چه کاری انجام دهیم و در انجام این اعمال مختاریم (اختیار). در اینجا من اصلا قصد پرداختن به این سوال را ندارم و فقط می گویم به نظر من ما مختاریم. اما ریشه این اختیار از کجا می آید؟
خوشبختانه علم امروز تا حد زیادی به ما کمک می کند تا بدانیم که انسان چگونه تصمیم می گیرد. تنها یک وسیله تصمیم گیری در انسان وجود دارد و آن هم مغز است اما مغز ورودی های بسیار زیادی دارد و این ورودی ها نقش تعیین کننده در تصمیم گیری دارند. از خود این ورودی ها مهمتر وزنی است که مغز به هر یک از این ورودی ها می دهد و بر اساس آن تصمیم می گیرد. از ورودی های مهم مغز که در تصمیم گیری های اساسی زندگی نقش دارند می توان به میل به خوبی و کمال، غریزه، وجدان، قدرت طلبی و ... اشاره کرد. در این شکی نیست که مغز یک انسان خوب وزن بیشتری به میل به خوبی و کمال می دهد و مغز یک انسان متجاوز وزن بیشتری برای غریزه در نظر می گیرد. اما تخصیص وزن به این ورودی ها فرآیند پیچیده ای است و در واقع به نحوه برنامه ریزی شدن یا همان آموزش مغز بر می گردد. مغز یک نوزاد با حداقل برنامه ممکن که به نوعی تنها برای زنده ماندن لازم است شروع به کار می کند. یک نوزاد فرق بین خوراکی و غیر خوراکی را نمی فهمد و حتی قدرت لازم برای حرکت دقیق دست و پا را ندارد اما با سرعت بسیار زیادی آموزش می بیند. آموزه های دوران کودکی و نوجوانی در شکل گیری آنچه که شخصیت می نامیم و در واقع قسمت اصلی همان برنامه ایست که مغز با استفاده از آن برای ورودی هایش وزن نعیین می کند نقش اساسی دارد. حالا سوال اساسی این جاست که آیا ما با اختیار خود این آموزه ها را انتخاب می کنیم یا جبر روزگار آنها را برای ما انتخاب می کند؟
این که ما در کجای این دنیا چشم به جهان باز کنیم، این که فرزند چه پدر و مادری باشیم، این که به چه مدرسه ای برویم و چه معلم هایی داشته باشیم، این که چه افرادی در سر راه زندگی ما قرار بگیرند و بسیاری از این موارد که نقش اساسی در آموزش ما دارند از اختیار ما خارج است و ما فقط مجبور به پذیرششان هستیم. به عبارت دیگر اختیار در انسان ها ریشه در جبر دارد. مثال های بسیاری هم در این زمینه وجود دارند. مثلا یک شخص متجاوز اگر در شرایط مطلوبی رشد می کرد و شرایط زندگی اش به طور اساسی و در جهت مطلوبی متفاوت بود، دست به چنین کاری نمی زد.
اگر نگاهی به ادیان بیاندازیم می بینیم که تمام این شرایط غیر اختیاری زندگی ما از طرف خدا تعیین می شود. این که ما فرزند چه پدر و مادری باشیم، در کجا بدنیا بیاییم و ... را خداوند تعیین می کند. حال اگر این شرایط منجر به پیدایش افراد خاطی شد، مجازات چنین افرادی چگونه خواهد بود؟ در دنیای ما وقتی کسی قتل می کند مجازات های بسیار سنگینی مثل قصاص یا حبس ابد برای او در نظر می گیرند. ما به پیشینه زندگی کسی نگاه نمی کنیم و نمی گوییم که مثلا فلانی چون کودکی بسیار سختی داشته است اکنون از قتل کردنش می توان گذشت. اما آیا خداوند باید همانند ما در این دنیا تصمیم بگیرد و باید این فرد را به جهنم بفرستد در حالی که مسؤول فراهم آوردن آن شرایط که منجر به تربیت یک قاتل شده است خود اوست؟
چنین شرایطی را می توان ریشه تقریبا تمام تصمیمات مهم زندگی انسان دانست. این که کسی دینداری را انتخاب نمی کند نیز تصمیمی است که او با همان مکانیزم های مغزی برای زندگی خود گرفته است و همان شرایط اجباری نقش تعیین کننده در اتخاذ این تصمیم داشته است. آیا خداوند به طور غیر مستقیم مسؤول این تصمیمات نیست؟ بعضی در پاسخ به این پرسش گفته اند که ما نمی دانیم خداوند چه تصمیمی در مورد این افراد خواهد گرفت و ممکن است از گناهانشان بگذرد ولی نکته در اینجاست که این افراد عده معدودی از انسان ها نیستند، بلکه تمام انسان ها هستند. تصمیم خداوند در ادیان الهی به روشنی آورده شده است و جهنم وعده خداوند به این افراد است. آیا عدالت الهی واقعا در همین حد است؟

چهارشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۴

دانا و توانای مطلق

بعضی وقتها با خودم فکر می کنم که چه لزومی داشته است که خدا دانای مطلق، توانای مطلق، بی نیاز مطلق، مهربانترین موجود عالم، خشمگین ترین موجود عالم و ... باشد. بعد خودم جواب خودم را می دهم و می گویم "این فضولی ها به تو نیومده! به تو چه که خدا چه جوری باید باشه!" ولی بعدش که بیشتر فکر می کنم از خودم می پرسم که خدا که دانای مطلق است پس حتما می داند که وقتی بنده ای را می آفریند، آن بنده چه رفتاری در این دنیا دارد و کارش در آن دنیا به کجا خواهد رسید. حتی اگر همه بحث های قبلی در مورد این که رفتار ناخوشایند بنده در این دنیا تقصیر چه کسی است را کنار بگذاریم، باز هم این برای من جای سوال دارد که خدایی که مهربانترین موجود عالم است چرا بنده ای نافرمان که کارش به جهنم ختم می شود را می آفریند؟ خوب کمی از این مهربانی را شامل حال آن بیچاره می کرد و از خلق چنین موجودی چشم می پوشید. یا بعضا این سوال برای من پیش می آید که چرا نحوه آفرینش موجودات عالم به تدریج کاملتر و بهتر می شود؟ چرا خدایی که دانا و توانای مطلق است وقتی انسان را آفرید، به خودش آفرین گفت؟ او که توانای مطلق است می توانست موجودی به کاملی خودش هم بیافریند. انسان به این ناچیزی که مهم نبود! خلاصه از این دست سوالات زیاد است که من را به فکر فرو می برد که اگر خدا آن صفات مطلق را نداشت چه می شد؟ حتی بدون آن صفات مطلق، وقتی که می دانستم خالق من است، باز هم برایم همان جایگاه فعلی را داشت و حتی شاید بالاتر.

پنجشنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۴

محاکمه مخلوق توسط خالق

این بحث دوباره برگشتی به بحث اول این وبلاگ است.
در واقع موضوع بحث این است که آیا محاکمه و بازخواست مخلوق توسط خالق منصفانه است یا خیر. این موضوع با بحث جبر و اختیار تفاوت اساسی دارد و می توان گفت که ربطی به هم ندارند. در بحث جبر و اختیار این سوال مطرح می شود که وقتی همه کارها به خواست خدا اتفاق می افتد، پس این وسط تقصیر ما چیست، ولی در اینجا ما نمی خواهیم راجع به این موضوع بحث کنیم. بحث ما بازگشتی به همان مدل روبات هاست. برای روشن تر شدن موضوع بیایید این طور فرض کنیم که خالق از کارهایی که ما در آینده انجام خواهیم داد خبر ندارد و اصلا خواست او تاثیری در کارهایی که مخلوق انجام می دهد ندارد.
پس مخلوق خودش تصمیم می گیرد که چه کاری را انجام بدهد. نکته در اینجاست که این مخلوق چگونه تصمیم می گیرد!
عوامل متعددی در تصمیم گیری نقش دارند. عقل، وجدان، غریزه، تربیت، محیط اطراف و ... که همه از خالق رسیده اند. بسیار واضح و بدیهی است که اگر مغز من طور دیگری طراحی می شد که مطابق میل خالق تصمیم بگیرد، غرایز ضعیف تر بود و جمیع شرایط اطراف به گونه ای بود که در جهت رضای خدا تصمیم گیری کند، هرگز در خلاف این جهت تصمیمی گرفته نمی شد. در واقع اگر در رابطه خالق و مخلوق دقیق فکر کنیم این موضوع کاملا بدیهی خواهد بود که اشکالات عملکرد مخلوق تماما متوجه خالق است. اگر من وسیله ای می سازم که مطابق میل من کار نمی کند، یا در طراحی آن اشکالی وجود داشته، یا مواد بکار گرفته شده در ساخت مناسب نبوده یا شرایطی که آن وسیله در آن مورد آزمایش قرار گرفته مطابق با استاندارد های ساخت نبوده است. هیچگاه ما نمی توانیم مدعی شویم که آن وسیله موجود نافرمانی است! این موضوع هیچ تفاوتی با رابطه انسان و خدا ندارد. تمام دستگاه هایی که منجر به پیدایش موضوعی به نام "اختیار و اراده" در انسان می شوند، ساخت پروردگار است و تمام اشکالات عملکرد آنها به خالق برمی گردد. پس اگر اشکالاتی در مخلوق وجود دارد که مخلوق مطابق میل خالق عمل نمی کند آیا درست است که مخلوق سرزنش و مجازات بشود؟

یکشنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۴

اشکالات علمی

راستش نتایجی که از نوشته ها و بحث های قبلی بدست چندان امیدوار کننده نبود و تا حدود زیادی من رو دلسرد از ادامه این وبلاگ کرد. به هر حال این نوشته رو هم می نویسم تا ببینم چطور خواهد شد.
این بار در مورد عدم تطابق بعضی از واقعیات ثابت شده علمی با کتب دینی می خوام بحث کنم.
در تورات و انجیل این موضوعات بطور وسیعی وجود دارند ولی با توجه به تاریخچه نه چندان مشخص این کتب و احتمال تغییرات بسیار در آنها، از مطرح کردن آنها صرف نظر می کنم و به بررسی قرآن می پردازم.
در آیه 86 از سوره کهف و همچنین در آیه 90 از همین سوره آمده است که ذوالقرنین به سمت غرب و شرق زمین حرکت می کند و به جایی می رسد که خورشید در آنجا غروب و یا از آنجا طلوع می کند. یعنی در این آیات فرض شده که زمین مسطح است و خورشید در نقطه مشخصی از زمین غروب می کند و از نقطه مشخصی هم طلوع می کند.
مساله مسطح بودن زمین و هم چنین مساله آفرینش آسمان ها و زمین در شش روز توسط خداوند، از مهمترین اشکالات علمی است که در ادیان وجود دارد و تمام توضیحاتی که من تا به حال در مورد این اشکالات خوانده ام صرفا توجیه بوده است تا دلیل منطقی.

یکشنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۴

یهود، مسحیت، اسلام

یهود، مسیحیت و اسلام به نوعی به دنبال هم آمده اند و هر یک ادیان قبلی خود را تایید می کنند اما قوانینی در این ادیان وجود دارد که با هم تناسب ندارد و یا مثلا در دین قبلی وجود نداشته است. مثلا خوردن شراب در مسیحیت ایرادی ندارد ولی در اسلام حرام است. وقتی دنبال دلیل این امر بودم عمدتا با این پاسخ برخورد کردم که انسان ها در زمان های گذشته ظرفیت پذیرش برخی از این قوانین را نداشته اند و باید ادیان قبلی می آمده اند و زمینه را برای ظهور ادیان جدیدتر فراهم می کردند. تا حد زیادی هم می توان آن را دلیل قانع کننده ای دانست. اما قضیه به همین جا ختم نمی شود.
بعضی از قوانین در یهود و اسلام یکی هستند ولی در مسیحیت فرق می کنند. از بین آنها قانون قصاص بیشتر از همه توجه مرا به خود جلب کرد. قوانین یهود و اسلام بسیار مشابه هم و بر اساس مقابله به مثل هستند ولی این قوانین در مسیحیت به طرز عمیقی متفاوتند. در انجیل آمده که اگر کسی به شما سیلی زد طرف دیگر صورت خود را نیز به سوی او برگردانید تا سیلی دیگری هم به شما بزند! نه تنها بحث مقابله به مثل نیست بلکه صحبت از رحم و عطوفت بسیار است. یا مثلا در انجیل آمده که دشمنان خود را دوست بدارید و برای آنها دعا کنید در صورتی که این مساله به هیچ عنوان مورد تایید تورات و قرآن نیست.
در مورد این قوانین چه می توان گفت؟! آیا چنین چیزهایی وضع قوانین بر اساس آزمون و خطا را تداعی نمی کند؟ ابتدا قانونی وضع شده، بعد تغییر پیدا کرده و به تعبیری تکمیل شده و سپس دوباره به قانون اولی برگردانده شده است.

جمعه، دی ۳۰، ۱۳۸۴

در ادامه بحث قبلی...

اول از همه دوستانی که در بحث گذشته شرکت کرده اند سپاسگزارم.
حقیقتا در ذهن من چیز دیگری می گذرد که ظاهرا با مطرح کردن بحث گذشته به خوبی بیان نشده است. به همین دلیل تصمیم گرفتم تا بحث را با یک مثال روشن تر بیان کنم.
فرض کنید که شما دارای تخصص فنی در زمینه ساخت روبات هستید و تعدادی روبات ساخته اید و در حال مشاهده کار آنها هستید. این روبات ها به گونه ای ساخته شده اند که تحت تاثیر شرایطی از محیط مسیرهای متفاوتی را بر می گزینند. شما به طور مستقیم نمی توانید یا نمی خواهید هیچ یک از آنها را کنترل کنید. بلکه آنها با توجه به برنامه ریزی انجام شده و شرایط محیط مسیر خودشان را انتخاب می کنند. هدف نهایی روبات ها یکی از دو نقطه قرمز یا سبز است. مطلوب این است که روبات ها به نقطه سبز برسند چرا که در صورت رسیدن به نقطه قرمز توسط دستگاهی خرد شده و از بین می روند.
شما می دانید که در صورت کم کردن نور محیط اکثر روبات ها به نقطه قرمز می رسند و در صورت وجود روشنایی کافی اکثر آنها به نقطه سبز خواهند رسید. کم یا زیاد کردن نور محیط در اختیار شماست. آیا در صورتی که نور محیط کم باشد و اکثر روبات ها به نقطه قرمز بروند، باید روبات ها را مقصر انجام این عمل بدانیم یا شما را؟
آیا این مساله مشابه وضعیت خلقت بشر توسط خداوند نیست؟ عقل، فطرت، وجدان، غریزه و تمام چیزهایی که انسان با استفاده از آنها تصمیم می گیرد را می توان معادل برنامه روبات دانست و شرایط اطراف که شامل ادیان الهی نیز می شود می توان مشابه نور محیط فرض کرد. آیا مقصر انسان ها هستند که اکثر آنها جهنمی خواهند شد؟

چهارشنبه، دی ۲۸، ۱۳۸۴

مشکل اساسی

این مساله ای که قصد مطرح کردنش را دارم محدود به دین خاصی نیست و به نوعی یک مشکل کلی است.
دلیل اصلی که بسیاری از مردم با ایمان نیستند این است که قانع نشده اند که ادیان واقعا از طرف پروردگارشان آمده است و همچنین به قیامت ایمان ندارند. این موضوع حتی در قرآن هم مورد تایید قرار گرفته و آنجایی که از کسانی که ایمان نمی آورند صحبت می کند از "اکثرهم" که به معنی "بیشتر آنها" است استفاده می کند. حتی در داستان حضرت ابراهیم به نوعی شک در روز قیامت وجود دارد. آنجا که ابراهیم از خدا می خواهد زنده شدن پرندگان را به او نشان دهد، از او سوال می شود که آیا ایمان نداری و او جواب می دهد که ایمان دارم ولی می خواهم قلبم آرام گیرد. واضح است که شکی ولو بسیار اندک در وجود ابراهیم بوده است که او از خدا چنین تقاضایی می کند.
در این که دینی وجود ندارد که بتواند تمام یا حداقل اکثر مردم جهان را قانع به حقانیت خود کند هیچ شکی وجود ندارد. اکنون دو حالت وجود دارد: یا این که خداوند نمی توانسته چنین دینی را ارائه کند که با توجه به قادر متعال بودن خدا این فرض نادرست است. فرض دوم این که خداوند عمدا نمی خواسته چنین دینی را ارائه نماید.
خداوند موجودی را خلق کرده است و عقل او را نیز خود او به وجود آورده است که بتواند تصمیم بگیرد و محیطی که فرد در آن قرار می گیرد و پرورش می یابد نیز توسط خداوند تعیین می شود و در عین حال عمدا دینی که بتواند او را قانع به حقانیت خود بکند وجود ندارد و در نتیجه خدا عمدا موجبات هدایت فرد به جهنم را پدید آورده است. این مساله هم به هیچ وجه باعدل خدا و الرحمن و الرحیم بودن او سازگار نیست. و به طور کلی این که خداوند بشریت را خلق کرده باشد که اکثر آنها را عمدا به جهنم بفرستد بسیار دور از ذهن می نماید. پس جواب چیست؟ به چه دلیل خداوند دینی که اکثر بشریت را قانع به حقانیت آن دین نماید ارائه نداده است؟

هدف وبلاگ

هدف از ایجاد این وبلاگ بحث و تبادل نظر پیرامون شبهات دینی است. این وبلاگ به هیچ عنوان قصد اهانت به هیچ دینی را ندارد و چنین کاری را به شدت تقبیح می کند.
شما می توانید نظرات خود را در مورد شبهات مطرح شده بنویسید و یا حتی شبهات خود را در قسمت نظرات اعلام کنید تا در وبلاگ به بحث گذاشته شود.
همین جا لازم است از همه دوستانی که قصد پاسخگویی به شبهات را دارند خواهش کنم که از دادن پاسخ های کلیشه ای مثل "عقل بشر به این موضوع نمی رسد" یا "مشیت الهی در این بوده است" پرهیز کنند. طبیعتا کسانی که شبهات را مطرح می کنند خودشان حتما قبلا به چنین پاسخ هایی فکر کرده اند.
قبلا از همه دوستانی که با اعلام نظراتشان به دیگران کمک می کنند تشکر می کنم. امیدوارم که این وبلاگ بتواند تاثیر مثبت خود را در اتخاذ تصمیم درست و انتخاب مسیر صحیح زندگی داشته باشد. خواه این مسیر در مسیر دینداری باشد یا نباشد، مهم آن است که این انتخاب از روی عقلانیت انجام شود و هدف اصلی این وبلاگ نیز همین است.