دو-سه سال پیش برای مهاجرت کانادا اقدام کردم و چون کنسولگری کانادا در آمریکا نسبتا خلوته کارم سریع درست شد. کل پروسه حدود یک سال و نیم طول کشید و پاییز پارسال مدارک مهاجرتم به دستم رسید. بعد از این مرحله باید وارد خاک کانادا میشدم تا بتونم کارت اقامت دائم رو دریافت کنم و رسما مهاجر کانادا محسوب بشم. اما خارج شدن از آمریکا و برگشتن کلی دردسر داره و به همین خاطر نمیتونستم تصمیم بگیرم که بالاخره باید برم کانادا یا این که بیخیال مهاجرت بشم. به هر حال مدت نامحدودی وقت نداشتم و اگه تا همین دو-سه هفته پیش نمیرفتم دیگه همه چیز تموم شده بود. در آخرین روزها به توصیه دو تا از دوستانم تصمیمم رو گرفتم و رفتم و همین چند روز پیش برگشتم. خوشبختانه مشکل خاصی پیش نیومد و همه چیز تقریبا خوب پیش رفت. چند هفتهای در ونکوور بودم و فرصتی پیش آمد تا ویکتوریا و ویستلر رو هم ببینم.
موقع برگشت وقتی در فرودگاه میخواستم کارت پرواز بگیرم، پاسپورت ایرانیم رو به دست طرف دادم و اون ازم پرسید که کجا زندگی میکنم. وقتی گفتم در آمریکا زندگی میکنم، تعجب کرد. براش توضیح دادم که من ایرانی هستم، در آمریکا زندگی میکنم و اقامت دائم کانادا رو دارم! اونایی که پشت سرم تو صف ایستاده بودند خندیدند.
بعضی وقتها واقعیتهای تلخی پشت مسایل خندهدار نهفته است.
سهشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۸۶
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۶ نظر:
تو یه جمله آوارگی رو به رخ کشیدی. کسانی هم متقابلا هستند که تو ایران به دنیا اومدن؛ تو ایران زندگی میکنن؛ و مقیم و مهاجر به هیچ کجای دنیا نیستن؛ اما تعلقی به این کشور ندارن. بی وطنن؛ ومن نمیدونم هنوز این عبارت بی وطنی اصطلاح منفی محسوب میشه یا نه!
غضنفر جان
زدی تو خال. راستش آخرین جمله این نوشته اولش این بود: «راستی در فارسی به کی میگفتیم آواره؟» ولی بعد تصمیم گرفتم یک کم بار منفیاش رو کمتر کنم که دل خودم خوشتر باشه.
بیوطنی دیگه تو این دنیا منفی حساب نمیشه ولی ای کاش واقعا هیچ بار منفیای نداشت.
اما شکاک با همه مشکلاتش یه جور رهاییه از تعلق که من دوستش دارم!کلی جهان وطنی واسه خودت بابا :)
ما داريم دچار آوارگي با پرستيژ ميشيم
تا سه سال دیگه یه پاسپورت کانادایی هم بگیر و کلی از مشکلات سفری را از پیش پات بردار.
زیاد مهم نیست. منم متولد تهرانم ولی 6 تا شهر ایران زندگی کردم. البته میدونم قابل مقایسه نیست ولی ...
ارسال یک نظر