شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۵

به بهانه 300

فیلم 300 داستان مقاومت ۳۰۰ دلاور یونانی است که در مقابل حمله ارتش میلیونی خشایارشاه به یونان مقاومت می‌کنند. سناریو بر اساس کتابی است از Frank Miller و Lynn Varley که در آن داستان حمله خشایارشاه به یونان به طور اغراق‌آمیزی تعریف شده و پارسیان و ارتش پارس بسیار بی‌رحم نشان داده شده‌اند. البته این کتاب قصد بیان تاریخ را ندارد و در واقع یک کتاب داستان است که ایده‌های اصلی آن از واقعه تاریخی حمله به یونان گرفته شده و فاصله داستان تا واقعیت به حدی زیاد است که حتی خشایار به صورت یک پادشاه آفریقایی به تصویر کشیده شده است.

اگر چه این فیلم هنوز به بازار نیامده، ولی تبلیغات اولیه برای این فیلم کافی بود تا واکنش‌های تندی از طرف جامعه ایرانی نشان داده شود و احتمالا شما هم در روزهای اخیر پیام‌ و ایمیل‌هایی در این مورد گرفته‌اید. طبیعتا هیچ کدام ما از به بازار آمدن چنین فیلمی خوشحال نخواهیم بود، ولی واکنش‌های عجیب و غریب ایرانیان در برابر چیزهای کم اهمیت و سکوت آنها در برابر مسائل بسیار مهم باعث شد تا من این چند خط را بنویسم.

اهمیت این فیلم را زیاد نمی‌دانم چرا که اولا صحبت از چند هزار سال پیش است و ارتباط چندانی به فرهنگ و آداب مردمی که هم اکنون در ایران زندگی می‌کنند ندارد. کما این که خشونت و بی‌ارزش بودن جان انسان‌ها در اروپای عصر گلادیاتورها زبانزد خاص و عام است. دوم این که داستان به حدی اغراق‌آمیز است که اگر کسی آن را منطبق بر واقعیت بداند باید به عقلش شک کرد.
و اما جدای از مطلب بالا چه بخواهیم و چه نخواهیم ارتش پارس در آن زمان را باید ارتش بی‌رحمی بدانیم. کشور گشایی با نوازش مردم حاصل نخواهد شد و ارتشی که تقریبا تمام دنیای آن روز را به تسخیر خود در آورده بود، نباید متشکل از افراد مشفقی بوده باشد!

ولی خارج از بحث این فیلم و جار و جنجال و شعار که ظاهرا جز لاینفک فرهنگ ما شده، حقیقتا چقدر برای فرهنگ و آبروی ایران اهمیت قائلیم؟ در داخل کشور چند در صد از مردم به کارهای فرهنگی مشغولند و به دنبال اعتلای فرهنگ ایرانی هستند؟ یا حداقل سعی می‌کنند که خودشان در چهارچوب اخلاقیات و فرهنگ قدم بردارند؟ در خارج کشور هم که متاسفانه کم نیستند افرادی که کوچکترین ارزشی برای آبروی ایران قائل نیستند و به کل فراموش کرده‌اند که اعمال و رفتارشان به عنوان اعمال و رفتار ایرانیان تلقی می‌شود و به هر صورت نمایندگان فرهنگی کشورشان هستند. و غم‌انگیزتر این که در میان این افراد دانشجویان ایرانی‌ای که در حال دریافت بالاترین مدارک تحصیلی هم هستند به چشم می‌خورند.

از بحث بالا هم که بگذریم، سوال مهم من این است که چرا به مسائل بسیار مهمی که با آبروی ایرانیان در سطح بین‌المللی بازی می‌کند، حساس نیستیم؟ مسائلی که نه در دنیای فیلم و هالیوود، که در دنیای واقعی نظر مردم جهان را نسبت به ما عوض می‌کند. حرف‌های نامربوط احمدی‌نژاد باعث آبروریزی از ایرانیان است یا یک فیلم سراسر اغراق؟ آن‌هایی که وقتی هزینه‌ای در پی‌ نباشد، گلوهایشان را برای پاسداری از فرهنگ ایران پاره می‌کنند، ای کاش حاضر باشند، وقتی صحبت از هزینه کردن می‌شود هم قدمی هر چند میلی‌متری بردارند.

و در آخر هم ذکر نکته‌ای واضح، اما مهم را لازم می‌دانم. کسی که سرمایه دارد، امکان ساختن فیلم هم دارد. استودیوهای مجهز، ماهواره و مراکز پخش در سراسر دنیا هم دارد، و به نفع یا ضرر هر کسی هم که دلش بخواهد فیلم می‌سازد، صحنه‌سازی می‌کند و حتی تاریخ را می‌نگارد. با جیغ و داد و فریاد کسی هم از میدان به در نمی‌شود. شما اگر قصد تغییر این وضعیت را دارید، کار کنید، درس بخوانید، محصولات قابل تجارت در سطح بین‌المللی داشته باشید و خلاصه در عمل ثابت کنید ملت مهم و قابل احترامی هستید. با خوردن پول نفت و تنبلی و داد و فریاد و دل‌خوش کردن به این که در ۳۰۰۰ سال پیش ملت مهمی بودید، کاری از پیش نخواهید برد.

پنجشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۵

من یا بعدی؟

هیچ وقت نمی‌دونم من چرا بچه درس خونی شدم. انگار از اول قرار بود این جوری باشه. یادمه که یک سال قبل از مدرسه یک جایی می‌رفتم که اون روزا بهش می‌گفتن «آمادگی». تو همون دوران یک بار سرصف من رو صدا کردن و بهم جایزه دادن و تشویقم کردن. فکر می‌کنم همون جایزهه بود که باعث شد من بچه درس خونی بشم. البته بعدا فهمیدم که بابا و مامان خودم اون جایزه رو خریده بودن و به مدرسه داده بودن تا بهم بدن ولی فرقی نمی‌کرد. برام مهم این بود که از خوب کار کردن و درس خوندن، بابا و مامان و معلم‌هام رو خوشحال می‌کنم.

اون دوران هم گذشت و باز هم پدر و مادرم من رو به درس خوندن تشویق کردن. بیشتر جملاتی که تو ذهنم مونده اینه که «درس بخون تا وقتی بزرگ شدی برای خودت کسی بشی و خوشبخت باشی». الآن احتمالا دیگه بزرگ شدم. خوشبخت هم فکر کنم باشم ولی نمی‌دونم اگه درس نمی‌خوندم چه قدر اوضاع فرق می‌کرد. یک چیزی رو که خیلی راحت می‌تونم بفهمم اینه که اگه بابام درس نمی‌خوند اون وقت پوست من کنده شده بود!

کلا به نظر من بیشترین حال رو نسلی می‌کنه که دنبال درس و مشق نره و ثروت خوبی هم از نسل قبل بهش رسیده باشه. اینه که بعضی وقتا به خودم می‌گم عمرا نمی‌ذارم بچه‌ام درس خون بشه! ولی نمی‌تونم. انگار درس خوندن یک چیزیه که حتما باید به طور تمام و کمال و صرف نظر از هر دلیل منطقی‌ای انجام بشه و اون قدر ادامه پیدا کنه که دانشگاه بگه «عزیزم ما دیگه مدرک بالاتر از این نداریم که بدیم خدمت شما، لطفا خودت با زبون خوش برو بیرون!».

چهارشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۸۵

سنگ، دیوانه و چاه

ملالی نیست جز دوری بعضی‌ها و آن هم چون می‌دانم دیدارها به این زودی‌ها تازه نخواهد شد، پس خیالی نیست!





بیطرف و ابتکار، تسخیر سفارت آمریکا، آبان ۵۸

زحمت شد واقعا!