- حقوقم اگر چه بالاست ولی در سطح بینالمللی هیچی نیست.
- همه دوستام رفتن خارج، لابد اونجا یک خبری هست و ما جا موندیم.
- هر پخمهای رفته آمریکا و یه PhD داره میگیره. خاک بر سر من!
- این حکومت واسه این که من چی باید بخورم و چی نباید بخورم هم تصمیم میگیره!
- حالم از ترافیک و رانندگی مردم به هم میخوره.
- حالم از این همسایهها به هم میخوره.
- حالم از ادارات دولتی به هم میخوره.
- خودم به جهنم، بچهام دیگه نباید تو این مملکت به دنیا بیاد.
بعد از مهاجرت:
- پول ایران که اینجا هیچ ارزشی نداره، پس پول از کجا بیارم؟
- اگه بودجهای که استادم گرفته واسه پروژه تموم بشه من چه غلطی باید بکنم؟
- آیا بعد از تحصیل، کار درست و حسابی پیدا میشه کرد؟
- چه جوری باید مشکل زبان و لهجهام رو حل کنم؟
- چه جوری این همه سال، خانوادهام و عزیزترین کسانم رو نبینم؟
- این درس و مشق کی تموم میشه که ما هم عین آدم زندگی رو شروع کنیم؟
- آیا محل کار خودم و همسرم در یک شهر خواهد بود یا هر کدوم باید بریم یه طرف؟
- این جا حقوقها بالاست ولی خرج و مخارج وحشتناکه. آیا میشه یک روزی بیاد که با همون سطحی که تو ایران زندگی میکردم زندگی کنم؟!
- آیا کارهای مهاجرت و اقامتم حل خواهد شد؟
- چند سال دیگه میتونم بچهدار بشم؟
- آیا حاضرم بچهام با فرهنگ اینجا بزرگ بشه؟
- ...
نتیجه اخلاقی: وقتی نمیدانم هدف از زندگی چیست، نمیتوانم راه رسیدن به هدف را انتخاب کنم!! (این رو هر بچه ۳ سالهای هم میفهمید IQ، لازم نبود دور دنیا بچرخی تا به این نتیجه برسی!)