چهارشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۷

پایین کشیدن

این وبلاگ تا اطلاع ثانوی تعطیل است (نه این که تا حالا خیلی فعال بود!).

شنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۷

بذار تو کف بمونه

در دانشکده‌ای که خانمِ دانشمند در آن درس می‌خواند استادی وجود دارد با شهرت بسیار در سطح بین‌المللی. از آن‌هایی که با این که سن و سال زیادی دارند هنوز حسابی مشغول تحقیق هستند و سالی ۴۰-۵۰ تا مقاله تحقیقاتی چاپ می‌کنند (بله، درست شنیدید ۴۰-۵۰ تا!). این ترم خانمِ دانشمند با این استاد درسی دارند و اتفاقا استاد متوجه می‌شوند که خانمِ دانشمند از فارق‌التحصیلان دانشگاه صنعتی شریف است و سر صحبت باز می‌شود و استاد بسیار ابراز علاقه می‌کند که مایل است به ایران برود و بازدیدی از دانشگاه هم داشته باشد. استاد گفته بود که تا به حال دو بار به ایران دعوت شده، ولی متاسفانه به دلیل مشغله زیاد و تلاقی با کنفرانس‌ها موفق نشده است که به ایران برود و دوست دارد که در صورت پیش آمدن فرصت مجدد، حتماً این کار را بکند.

امروز ما با هم در همین مورد مشغول صحبت بودیم و من پیشنهاد کردم که خانم دانشمند با اساتید قدیمش در شریف تماس بگیرد و جریان را با آن‌ها در میان بگذارد تا دعوت‌نامه‌ای از طرف دانشگاه برای استاد ارسال شود. خانم دانشمند پیشنهاد را پذیرفت، ولی مردد بود که با کدام یک از اساتید گذشته تماس بگیرد. سری به وب‌سایت دانشگاه زد. دیدن عکس برخی از اساتید در همان نگاه اول و یادآوری گندکاری‌هایشان حال هر دوی ما را گرفت. گرچه من در آن دانشکده درس نمی‌خواندم ولی گندکاری‌های یکی دو تا از اساتید ریش و پشم‌دار آن دانشکده در حدی بود که تقریبا تمام دانشگاه از آن خبر داشتند. به هر حال، چند تایی از اساتید انتخاب شدند و خانم دانشمند یک به یک وارد وب‌سایت‌هایشان شد تا ببیند کدام یک از آنها زمینه‌ی کاری نزدیک‌تری به استاد دارند و در کل برای دعوت از استاد مناسب‌ترند. وب‌سایت اساتید یا ۵ سال بود که به روز نشده بود، یا تقریبا هیچ کدام از لینک‌ها کار نمی‌کرد یا هیچ آدرس ایمیلی برای تماس با آنها در سایت‌شان وجود نداشت. کمتر از ۵ دقیقه طول کشید تا خانم دانشمند به این نتیجه برسد که بازدید استاد از دانشگاه همان آبرویی که فارق‌التحصیلانِ دانشگاه در آمریکا برای شریف دست و پا کرده‌اند را هم از بین خواهد برد و با عصبانیت از پشت کامپیوتر بلند شد و گفت همان بهتر که هیچ وقت دانشگاه را نبیند و تصورش این باشد که شریف دانشگاهِ فوق‌العاده‌ای است.

چهارشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۸۷

حال می‌کنیم دعوا کنیم!

امروز کم و بیش اتفاقی گذرم افتاد به سایت PollingPoint. نمودار زیر رو از روی این سایت برداشتم که نتایج نظرخواهی در مورد حمله به ایران رو نشون می‌ده. از مردم سوال شده که در صورتی که ایران به برنامه‌ی اتمی‌اش ادامه بده، آیا آمریکا باید بهش حمله کنه یا نه.
همون طور که می‌بینید تقریبا ۷۱٪ از جمهوری‌خواه‌ها گفته‌اند که باید حمله کنه ولی فقط ۲۷٪ از دموکرات‌ها با این نظر موافقند. قصد تحلیل نظر دموکرات‌ها یا جمهوری‌خواه‌ها رو ندارم، ولی اگر فرض کنیم که جمعیت جمهوری‌خواه‌ها و دموکرات‌ها در آمریکا تقریبا برابر باشه و جمعیت مستقل‌ها ناچیز فرض بشه، که البته فرض خیلی پرخطایی هم نیست، و همچنین اگر فرض کنیم که نتیجه‌ی این نظرسنجی رو می‌شه به کل آمریکا تعمیم داد، می‌شه نتیجه گرفت که تقریبا نیمی از مردم آمریکا با حمله‌ی نظامی علیه ایران موافقند، حدود ۳۷٪ مخالفند و بقیه مطمئن نیستند! این نظرخواهی شامل سه قسمته که در آدرس زیر می‌تونید ببینید:
http://www.pollingpoint.com/result/14

مطلب بالا سومین قسمت این نظرسنجیه. چیزی که نتیجه‌ی این قسمت رو کمی عجیب می‌کنه، نتیجه‌ی قسمت دوم نظرسنجیه. قسمت دوم از شرکت کننده‌ها سوال کرده که به نظر اون‌ها احتمال حمله‌ی اتمی به آمریکا از طرف چه نهادی بیشتره. ۴۸٪ گفته‌اند که از طرف القاعده یا سایر تروریست‌ها و ۲۰٪ گفته‌اند که از طرف ایران. یعنی نیمی از مردم آمریکا در شرایط فعلی که به نظر می‌رسه همه از جنگ خسته شده‌اند، معتقدند که باید به ایران حمله کرد در حالی که به نظرشون به احتمال خیلی زیاد ایران نیست که به آمریکا حمله خواهد کرد، بلکه القاعده است که این کار رو می‌کنه!

نتیجه‌ی اخلاقی: به کشوری با مردم باشعور جهت سکونت در اسرع وقت نیازمندیم!

دوشنبه، اسفند ۲۷، ۱۳۸۶

نتایج روحی و روانی انتخابات

همان طور که همگی مستحضرید، حدودا ۶۰ درصد از واجدین شرایط در انتخابات شرکت کرده‌اند. شنیده‌ها و اخبار محلی هم حکایت از این دارد که احتمالا این عدد چندان غیرواقعی و دروغ نباید باشد. ۶۰ درصد مردم در انتخابات شرکت کردند و در شهر تهران، حتی یک نفر نماینده‌ی اصلاح‌طلب در دور اول وارد مجلس نشد و تمام صندلی‌ها فعلا به اصول‌گرایان رسیده است. از داشتن چنین مردمی با چنین بینش سیاسی و اجتماعی بسیار خوشحالم! اگر این مردم نبودند دوری از وطن بسیار سخت بود. با چنین نتیجه‌ای که از انتخابات بیرون آمد، الان بسیار خوشحالم که عید را در کنار خانواده و عزیزانم نخواهم بود. خوشحالم که در کنار آنها زندگی نمی‌کنم. بسیار خوشحالم که دیگر برروی خاک سرزمین مادریم قدم نمی‌گذارم. خوشحالم که به زبان مادری حرف نمی‌زنم. خوشحالم که چند سالی از زندگی‌ام در مهاجرت گم شد. خوشحالم. خیلی خیلی خیلی خوشحالم.

شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۸۶

حرف مفت این یکی و خریت اون یکی

در این شکی نیست که وقتی کسی به مقام مهمی می‌رسد خیلی باید مواظب حرف زدن و رفتارش باشد و طبیعی است که هر چه این مقام بالاتر باشد، اهمیت این موضوع هم بیشتر می‌شود. اگر کسی به مقام رهبری جامعه برسد، واضح است که تک تک جملاتش باید حساب شده و از روی تدبیر باشد. این خصوصیتی است که در خمینی به هیچ وجه وجود نداشت. جملات بی‌ربط و حرف‌های نابخردانه در صحبت‌های خمینی به وفور یافت می‌شود، اما جمله‌ای که باعث نوشته شدن این پست شد، جمله‌ی معروف اوست که بر سردر دانشگاه صنعتی شریف و روی کارت‌های دانشجویی این دانشگاه نوشته شده است: «دانشگاه کارخانه‌ی آدم‌سازی است».

این جمله دو مفهوم تلویحی در پس خود دارد: اول این که می‌توان از این جمله این طور نتیجه گرفت که کسی که دانشگاه نرفته است، آدم نیست! از آن جا که حرف‌های هر کس بیان‌گر نظرات وی می‌باشد و از آن جا که خود خمینی دانشگاه نرفته بود، شاید حداقل بتوان نظر ایشان در مورد خودشان را فهمید! مفهوم دوم هم که مضحکه‌ی تمام دانشجویان بود، مفاهیم جن.سی است که از چنین جمله‌ای می‌توان برداشت کرد. عده‌ای پسر و دختر جوان وارد این کارخانه می‌شوند و کارخانه مشغول تولید است؛ تولید آدم!

خمینی که رفته است و انتقاد کردن به حرف‌هایش دیگر چندان مفید نیست، اما من متعجبم از عملکرد مسؤولان دانشگاه که چنین جمله‌ای را برای سردر دانشگاه انتخاب کرده‌اند. حالا گیرم که یکی پیدا شد و چنین حرفی زد و یکی دیگر هم پیدا شد و چنین حرف بی‌ربطی را بر سردر دانشگاه نوشت، من نمی‌فهمم چرا باید این جمله سالیانِ سال آن بالا بماند!

جمعه، اسفند ۱۷، ۱۳۸۶

تحریم انتخابات

تا به حال تقریبا در تمام انتخابات گذشته معتقد بوده‌ام که باید شرکت کرد، چون اگر چه موفقیت بزرگی بدست نمی‌آمد ولی حداقل تا حدی می‌شد افراد متعادل‌تری را انتخاب نمود و جلوی پیشروی سریع استبداد را گرفت. اما در مورد انتخابات مجلس هشتم اصلا این طور فکر نمی‌کنم. رد صلاحیت‌ها آن قدر شدید بوده است که تمام امید‌ها به جلوگیری از ایجاد مجلسی وابسته و حلقه به گوش را از بین برده است. در انتخابات گذشته، مردم نگرانِ تقلب و رای‌سازی بودند، ولی این بار حکومت حتی حاضر نشده است که زحمت تقلب را به خود بدهد و کاندیداها را طوری دست‌چین کرده‌ است که تفاوت خاصی نمی‌کند که چه کاندیدایی رأی بیاورد و عملا هر رأیی که از صندوق بیرون بیاید به نفع حاکمیت است. در چنین شرایطی شرکت در انتخابات فقط منافع تبلیغاتی حکومت را تامین می‌کند و شکست مضاعفی خواهد بود برای ملت. در نتیجه برای کم کردن اثرات منفیِ انتخابات تنها کاری که می‌توان کرد، عدم شرکت در انتخابات است.

شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۶

نفت افیون توده‌هاست

شنیده‌ام که در دوران قاجار و در روزگاری که کشیدن تریاک در ایران چندان مرسوم نبود، دولت انگلستان تریاک را مجانی در اختیار مردم ایران می‌گذاشت و سوخته‌ی تریاک را از آنها می‌خرید! مردم هم که تفریحی به این خوبی و پول‌سازی پیدا کرده بودند، به شدت استقبال کردند و معتاد شدند. پس از مدتی که این روش ادامه پیدا کرد و انگلستان از داشتن مشتریانی پر و پا قرص مطمئن شد، نه تنها سوخته‌ی تریاک را نمی‌خرید، بلکه خود تریاک را با هر قیمتی که می‌خواست به مردم می‌فروخت. این افیون سیاه پس از حدود دو قرن هنوز از مشکلات کشور ما و از پرسودترین تجارت‌های دنیاست.

گران شدن نفت و بالا رفتن ممتد قیمت آن در روزگاری که کشور ما پتانسیل صنعتی شدن دارد، به مثل همان تریاک است. اگر پرداخت قیمت بالای نفت برای آمریکا مشکل‌ساز بود، مطمئنا ظرف یک ماه قیمت نفت نصف می‌شد. عربستان با قدرت تولید بسیار بالا، در چنگ آمریکا و کاملا فرمان‌بردار است و به تنهایی می‌تواند بازار نفت را به شدت تحت تاثیر قرار دهد. عراق هم با داشتن ذخائر نفتی زیاد، عملا جزو خاک آمریکاست و آمریکا به راحتی می‌تواند، ظرفیت تولید نفت عراق را ظرف چند ماه به طور چشم‌گیری افزایش دهد. اما این کار را نمی‌کند. چرا؟

با نفت بشکه‌ای ۱۰۰ دلار همه چیز ارزان است و قابل خرید، اما تولید گران است و مستلزم سرمایه‌گزاری بلند مدت. دولت ایران کوتاه فکر است و مردم در فشار اقتصادی. با وجود تحریم‌های بین‌المللی، کشور امکان خرید صنایع جدید را ندارد و اگر هم داشته باشد، بودجه‌ای برایش باقی نمی‌ماند. دولت باید تمام پول نفت را به کشور تزریق کند تا مردم بخورند و ساکت بمانند. هر روز دولت به پول نفت وابسته‌تر و مردم به آن معتادتر می‌شوند. هر چقدر هم که نفت گران‌تر شود، اعتیاد به آن شدیدتر می‌شود. ایرانی که با نفت بشکه‌ای ۸ دلار در دوران خاتمی روزگار گذراند و حتی پس‌انداز کرد و ذخیره‌ی ارزی ایجاد نمود، امروز با نفت بشکه‌ای ۳۰ دلار از هم می‌پاشد.
این همه میسر نمی‌گشت مگر با وجود دولتی بی‌لیاقت و مردمی کم‌اطلاع و بی‌مسؤولیت.

به امید روزی که حداقل اشتباهات بزرگ و تاریخی خود را تکرار نکنیم.

شنبه، بهمن ۲۰، ۱۳۸۶

عذاب و قادر متعال

دقیقا دو سال پیش در چنین روزی در وبلاگم بحثی را مطرح کرده بودم در مورد محاکمه مخلوق توسط خالق و گفته بودم که به نظر من عادلانه نیست که خدا بنده‌ی خودش را مجازات کند. بحث‌هایی که بیندیش اخیرا در وبلاگش مطرح کرده بود، باعث شد که من باز به این مساله برگردم. بیندیش معتقد است که عذابی در کار نیست و آنچه که در قرآن از بهشت و جهنم گفته شده تمثیلی است و به قول خودش «منم معتقد نیستم که خدا بخواد کسی را بازخواست کنه. من معتقدم که رفتار ما ذات ما را متاثر میکنه و اون تاثیر میتونه منفی یا مثبت باشه. این تاثیرات منفی ممکنه اسمش را یکی بذاره عذاب و تاثیرات مثبت را بذاره بهشت یا هرچیزی. همونطوری که غذا خوردن برای بدنت خوبه یا آب تمیز خوردن در سلامتت متاثره ممکنه رعایت اخلاقیات یا عدم رعایتش در سلامت روحت تاثیر مثبت و منفی بذاره و یه روزی شاید این تاثیرات را حس کنیم (خصوصا اگه به دنیای فراماده معتقد باشی). درست مثل جوونی که ممکنه معتاد بشه و لذت ببره ولی تو 30 سالگی بفهمه اشتباه کرده و با یه عالمه مشکلات جسمی و روانی روبرو باشه.»

به عقیده من حتی اگر بپذیریم که «رفتار ما ذات ما را متاثر میکنه و اون تاثیر میتونه منفی یا مثبت باشه. این تاثیرات منفی ممکنه اسمش را یکی بذاره عذاب و تاثیرات مثبت را بذاره بهشت یا هرچیزی.» این تاثیرات منفی مصداق عذاب الهی است، چرا که بر اساس فرضیات دینی، خدا ما، دنیای ما و قوانین دنیای ما را آفریده است. در نتیجه قوانین دنیای ما توسط خالق ما بگونه‌ای تنظیم شده است که که در صورت انجام برخی کارهایی که به آن‌ها قادریم، تاثیرات منفی می‌بینیم. با فرض این که خدای ما به هر کاری تواناست، پس او می‌توانست قوانین دنیای ما را طوری تنظیم کند که ما هرگز از انجام کارهایی که ممکن است انجام دهیم تاثیر منفی نبینیم. در نتیجه این «تاثیرات منفی» مصداق عذاب الهی است و تفاوتی با بازخواست و شکنجه توسط خالق ندارد. برای روشن‌تر شدن موضوع بگذارید یک مثال بزنم. من چشم شما را می‌بندم و در اتاقی که پر از نیزه، اجسام بسیار داغ و ... است رها می‌کنم و تنها یک راه باریک به خروجی باز می‌گذارم که تنها در صورت در پیش گرفتن آن راه با هیچ کدام از این اجسام برخورد پیدا نمی‌کنید. من به راحتی می‌توانستم تمام آن نیزه‌ها و مواد داغ و ... را از پیش پای شما بردارم و شما را در یک اتاق خالی یا حتی یک باغ زیبا رها کنم، اما این کار را نکردم. آیا گذاشتن نیزه و... در سرراه شما شکنجه محسوب نمی‌شود؟

ضمن این که ایرادات دیگری به نظریه‌ی تمثیلی بودن آنچه که در قرآن به عنوان عذاب الهی ذکر شده است وجود دارد. ایراد اول این که قرآن با جزئیات بسیار از این عذاب‌ها سخن می‌گوید. این مساله تئوری تمثیلی بودن عذاب را بسیار ضعیف می‌کند. به عنوان مثال قرآن به صراحت از سوخته شدن پوست بدن انسان در آتش صحبت می‌کند و اضافه می‌کند که خدا پوست جدیدی به جای پوست قبلی می‌رویاند تا انسان شدت عذاب را هر چه بیشتر احساس کند. بسیار سخت می‌توان پذیرفت که چنین موضوعی صرفا تمثیل باشد و اصلا آتشی و سوختنی در کار نباشد.
ایراد دوم این که این حق من است که بدانم در صورت انجام هر کاری دقیقا چه مجازاتی در انتظار من خواهد بود. عادلانه نیست که مجازات واقعی انجام جرم با آنچه که به ما به عنوان مجازات ارائه شده است کاملا متفاوت باشد. اصلا در صورتی که مجازات واقعی جرائم مشخص بود، شاید من می‌پذیرفتم که جرم را انجام دهم و مجازات هم بشوم! و یا این که برعکس ممکن بود تحت هیچ شرایطی حاضر به انجام برخی از جرائم نمی‌شدم، چون مجازاتش بسیار سنگین بود. در نتیجه تمثیلی بودن مجازات عادلانه بودن مجازات را نقض می‌کند.

جمعه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۶

بربری کوچولو یا همون زبان

۱. یک مدت مدیدیه که دارم راجع به این موضوع فکر می‌کنم که آیا این نوع زبان فارسی‌ای که عمدتا در وبلاگ‌ها استفاده می‌شه داره به زبان فارسی صدمه می‌زنه یا خیر. منظورم وارد کردن زبان محاوره‌ای و لهجه‌ی تهرانی در نوشتاره. مثل همین نوشته خودم. به نظرم چندتا ایراد به این کار وارده:
  • همه‌ی وبلاگ نویس‌های ایرانی یا با زبان فارسی کتابی می‌نویسند، یا با زبان فارسی محاوره‌ای و با لهجه‌ی تهرانی. اگر بقیه لهجه‌ها هم در نوشتارها وارد می‌شد باز یک مقدار از بدی موضوع رو کم می‌کرد، ولی الان احساس می‌کنم که انگار لهجه‌ی تهرانی داره خودش رو به تمام لهجه‌های دیگه تحمیل و بی‌رحمانه همه رو نابود می‌کنه. از بین رفتن لهجه‌ها و گویش‌های محلی یک ضربه‌ی بزرگ فرهنگیه.
  • خواندن مطالب رو بعضی وقت‌ها سخت می‌کنه. سخت بودنش برای خود ما خیلی مهم نیست، ولی همون یک در یک میلیون آدمی که ممکنه برن و زبان فارسی رو به عنوان زبان دوم یاد بگیرند هم نمی‌تونند وبلاگ‌های ما رو بخونند. حتی فکر می‌کنم بسیاری از فارسی زبان‌هایی که با لهجه تهرانی آشنایی ندارند هم با خوندن وبلاگ‌های ما مشکل داشته باشند.
    زبان محاوره‌ای ما در حال حاضر فاصله‌ی زیادی با زبان اصلی فارسی داره و صحبت کردن و درک گفتگوهای فارسی با لهجه‌ی تهرانی رو برای کسی که زبان فارسی رو به عنوان زبان دوم یاد گرفته خیلی مشکل می‌کنه و همه رو از این زبان فراری می‌ده. فراگیر بودن زبان یک مساله‌ی بسیار بسیار مهمه، تا جایی که این مساله به یکی از مسایل امنیت ملی آمریکا تبدیل شده و آمریکا از این موضوع به شدت نگرانه که ممکنه تا یک قرن دیگه زبان انگلیسی دیگه زبان بین‌المللی نباشه.
حالا ممکنه بگید این همه حرف زدی پس چرا خودت باز این جوری داری می‌نویسی. راستش وقتی که به فارسی کتابی می‌نویسم احساس می‌کنم که نوشته‌هام خشک و جدی شده، ولی احتمالا از پست بعدی دیگه فارسی درست و حسابی خواهم نوشت.

۲. دومین مساله در مورد این دوستانیه که اومدن این ور آب. بعضی از بچه‌های ایرانی که همگی تحصیلات خیلی بالایی هم دارند، اصلا حاضر نیستند به خودشون کوچکترین زحمتی بدهند که یک مقدار لهجه‌اشون رو درست کنند. طبیعیه که ما که در سن بالای ۲۰-۲۵ سال اومدیم، دیگه خیلی سخت می‌تونیم لهجه‌ی آمریکایی داشته باشیم، ولی حداقل می‌شه یک مقدار تلاش کرد طوری حرف بزنیم که بقیه هم بفهمند! این رو می‌گم چون بعضا دیدم بچه‌هایی رو که عمدا دوست ندارند کوچک‌ترین تغییری در لهجه‌اشون بدن و من خیلی وقت‌ها احساس می‌کنم که طرف فکر می‌کنه «افت داره واسه جاهل که با لهجه‌ی فرنگی حرف بزنه»!!
یکی از دوستان خودم که احترام زیادی هم براش قائلم از همین دسته افراده. غیر از صحبت کردن انگلیسی با لهجه‌ی اصیل فارسی (!)، ایشون که تو اسمش «ق» داره اصرار داره که اسمش رو با همون لهجه‌ی فارسی تلفظ کنه و خلاصه هر وقت خودش رو معرفی می‌کنه یک چند دقیقه‌ای هم باید با طرف چک و چونه بزنه که بالاخره چی صداش کنند! خوب عزیز من حالا شما اون «ق» رو اگر «گ» تلفظ کنی هیچی ازت کم نمی‌شه به خدا! ایشون ۴ ساله که تو آمریکا زندگی کرده و حالا خدا می‌دونه چند سال دیگه زندگی خواهد کرد و چند هزار بار دیگه باید اسمش رو برای مردم اسپل کنه. واقعا بعضی‌ها پشت‌کارشون خیلی خوبه!!

جمعه، بهمن ۱۲، ۱۳۸۶

quote

و چقدر درست گفت این دوست آمریکایی که:

Never underestimate the power of a large number of stupid people, especially when they are voters!

دوشنبه، بهمن ۰۸، ۱۳۸۶

واژه‌ی در پیت!

مدت مدیدیه که هی بالا و پایین می‌پرم ببینم این «تبرج» یعنی چی و چون دسترسی به لغت‌نامه فارسی ندارم، مجبورم خودم از متن اخبار معنیش رو حدس بزنم. تا حالا تونستم این معانی رو براش پیدا کنم:

  1. تبرج: دِلبَری - کاربرد: اولی: «بابا یکی به این دختره بگه این قدر واسه من تبرج نکنه.» دومی: «خیلی هم دلت بخواد!»
  2. تبرج: چکمه - کاربرد: دیروز یک جفت تبرج ساق بلند نبوک خریدم.
  3. تبرج: هر چیزی که رئیس پلیس تهران روش نشه بگه - کاربرد: اولی: «دختران فراری معمولا مورد تبرج قرار می‌گیرند.» دومی: «مجید جان دلبندم، تبرج نه، تجاوز! راستی مجید جان از فرزاد حسنی چه خبر؟»
  4. تبرج: هر چیزی که به خانم‌ها مربوط می‌شود - کاربرد در مغازه لباس زیر فروشی: سوتینِ جدید مدلِ سوپر تبرج رسید!

نظرات دوستان در مورد این کلمه:

ته‌رانی: تبرّج بر وزن تفعل و از فعل ب ر ج گرفته شده اشت.برج هم که معلومه يعني چيز بلند. تبرّج هم يعني بلند کردن يا چيزي که باعث بلند کردن يا بهتر بگم بلند شدن مي‌شه.

اولین نظر جدی که باعث کشف معنی کلمه شد:

بیندیش: تبرج یعنی خودنمایی

بدین وسیله از سردار تشکر می‌شه که نقش بسیار مهمی در زدودن کلمات عربی از زبان پارسی بازی کردند.

پنجشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۸۶

بی‌حیایی

یکی از شوک‌های فرهنگی من در خارج از کشور این بود که دیدم این غربی‌های بی‌حیا چه راحت هر چی از دهنشون در میاد رو جلوی دوستاشون می‌گن و براشون فرقی نمی‌کنه که طرف دختره یا پسره. همه می‌دونیم که در فرهنگ ما بعضی حرف‌ها رو جلو خانم‌ها نباید زد. اون بعضی از حرف‌ها هم هیچی نیست جز حرف‌های مربوط به مسایل جن.سی.

اولش که به این موضوع فکر کردم، طبق معمول این اومد تو ذهنم که خوب فرهنگ ما نسبت به فرهنگ این غربی‌های بی چشم و رو خیلی بهتر و والاتره و می‌خواد حریم‌شکنی نکنه. یک کم بیشتر فکر کردم، دیدم چند تا مشکل در این قضیه وجود داره. اولینش این که یک جور تبعیض جنسی درش نهفته است. دومین مشکل که به نظرم مهمتر هم هست اینه که ظاهرا در فرهنگ ما یک جور نگاه جنسی به خانم‌ها وجود داره و همین نگاه باعث می‌شه که یک سری حرف‌ها رو جلو خانم‌ها نزنیم. یعنی این که هر کسی از این حرف‌ها جلو خانم‌ها بزنه، معنیش اینه که یک قصد و غرضی داره!

الان که من غربزده شده‌ام احساس می‌کنم که ظاهرا مرزهای حیا در مملکت ما (و نه لزوما در فرهنگ ما) خیلی اشتباه تعریف شده. حیا اینه که جلوی خانم‌ها جوک بی‌تربیتی (!) نگیم، ولی این بی‌حیایی نیست که تو خیابون راه بریم و به خانم‌هایی که تا به حال یک بار هم در عمرمون ندیدمشون بدترین حرف‌ها رو بزنیم. به نظرم اگر راحت می‌شد هر حرفی رو جلوی خانم‌ها زد، دیگه کسی هوس نمی‌کرد تو خیابون راه بیفته و به خانم‌ها حرف‌های دری وری بزنه.

خلاصه خانم‌های محترم در جریان باشند که اگر من فردا یه حرف ناجوری جلوتون زدم، معنیش این نیست که من قصد و غرضی دارم، بلکه فقط دارم مملکت رو اصلاح می‌کنم!

پنجشنبه، دی ۲۷، ۱۳۸۶

از حرف تا عمل تا اعتراض

اخیرا بحثی داشتم با یکی از دوستانم که نگرشش به جامعه، امیدش به فردا و نگاهش به زندگی برای من همیشه قابل تحسینه. صحبت با سلام و احوال‌پرسی شروع شد، و ظرف کمتر از چند دقیقه خودم رو وسط بحثی پیرامون مردم و سکوت‌شون در برابر حکومت دیدم. طبق معمولِ بیشتر بحث‌ها بعضی نکات بود که روش توافق داشتیم و نکاتی هم وجود داشت که نظرات‌مون متفاوت بود. با توافق خودش قرار شد که بحث رو روی وبلاگم بنویسم تا نظر بقیه رو هم بشنویم. من این بحث رو تقریبا به همون ترتیبی که شروع شد و پیش رفت می‌نویسم و بیشتر روی اختلافات‌مون تاکید می‌کنم.

همون طور که اشاره کردم بحث پیرامون این بود که چرا مردم ما در برابر حکومت سکوت می‌کنند و نارضایتی خودشون رو در قالب اعتراض نشون نمی‌دهند.این دوست عزیز معتقد بود که مردم ناراضیند ولیکن رهبری و برنامه‌ریزی درستی وجود نداره و به طبع این موضوع مردم فقط می‌دونند که این حکومت رو نمی‌خواهند، ولی نمی‌دونند چه چیزی می‌خواهند. به عبارت دیگه هدفی وجود نداره که مردم به سمتش حرکت کنند و در نتیجه اصلا حرکتی صورت نمی‌گیره. من هم تا چند وقت پیش دقیقا فکر می‌کردم دلیل اصلی حرکت نکردن مردم همینه،‌ اما الان نظرم عوض شده. به نظر من مردم ما اهل عمل نیستند و حاضر نیستند اعتراض کنند. یعنی صرف نظر از یک حرکت اجتماعی منسجم و برنامه‌ریزی شده، هر کس حتی در حد خودش هم حاضر نیست اعتراض کنه. دوست من با حرفم مخالف بود و می‌گفت که مردم هرجا می‌رسند غر می‌زنند، یک عده وبلاگ می‌نویسند و ... که این‌ها خودش اعتراضه. معتقد بود که این‌ها در دراز مدت تاثیر می‌گذاره و بالاخره یک اتفاقی می‌افته.

به عقیده من این‌ها مصداق اعتراض نیست و حتی اگر باشه بی‌فایده یا بسیار کم فایده است چون حتی به فرض به نتیجه رسیدن، در دراز مدت به نتیجه خواهد رسید. و اما چرا اعتراضی که در دراز مدت به نتیجه برسه فایده‌ای نداره؟ یک مساله معروف وجود داره که می‌گه میزان رضایت و احساس خوشبختی شما برابر است با میزان موفقیت شما تقسیم بر میزان موفقیت همقطاران شما. به نظرم این رابطه تقریبا در تمام مسایل درست از آب در‌می‌آد. یک مثال خیلی ساده بزنم. شما در امتحان یک درس نمره ۱۴ گرفته‌اید. ۱۴ نمره جالبی نیست، اما اگر بالاترین نمره کلاس باشید و ببینید که بیشتر از نصف کلاس افتاده‌اند، از نمره‌ای که گرفته‌اید راضی خواهید بود. حالا همین ۱۴ رو گرفته‌اید ولی بقیه کلاس ۲۰ شده‌اند. واضحه که اصلا راضی نخواهید بود.

به نظرم رضایت اجتماع از حکومت و شرایط زندگی هم بر اساس همین رابطه تعیین می‌شه. اگر شرایط کشور همین شرایط فعلی بود، اما نسبت به سایر کشورهای دنیا بهتر بود، ما نه تنها ناراضی نبودیم تازه به حکومت‌مون افتخار هم می‌کردیم. حالا با توجه به این مساله، حرکت‌هایی که در خیلی دراز مدت جواب بده مشکل گشا نخواهد بود، چون فاصله‌ی ما رو از بقیه‌ی کشورهایی که در این زمینه از ما پیش افتاده‌اند و سریع‌تر از ما در حرکتند کم نخواهد کرد. این حرکات اگر چه در شرایط فعلیِ ما بهبود حاصل خواهد کرد، اما باز به دلیل وجود فاصله زیاد با سایر کشورها، از وضع موجود در اون زمان ناراضی خواهیم بود.

اما سوالی که باقی می‌مونه اینه که چرا مردم ما اعتراض نمی‌کنند. به نظر من جواب این سوال نسبتا ساده است. آدم‌ها فرمول نسبتا ساده‌ای برای انجام کارها دارند. اون‌ها کاری رو انجام می‌دهند که بیشترین نفع رو بهشون برسونه. واضحه که کارهایی که نفع اون‌ها قابل درک نباشه شامل بحث ما نیست و صحبت از کارهایی می‌کنیم که نفع و ضررشون از ابتدا مشخصه. وقتی این فرمول رو به اعتراضات مدنی اعمال کنیم، می‌بینیم که مردم در صورتی اعتراض خواهند کرد که میزان نارضایتی اون‌ها اون قدر زیاد باشه که به پرداخت هزینه‌های اعتراض بچربه. در نتیجه مردم اعتراض نخواهند کرد اگر میزان نارضایتی‌شون خیلی زیاد نباشه یا این که هزینه‌ی اعتراض کردن خیلی زیاد باشه. به نظر من در کشور ما هم نارضایتی خیلی زیاد نیست و هم هزینه‌های اعتراض کردن خیلی زیاده و در نتیجه اعتراضی صورت نمی‌گیره. واضحه که راه‌حل مساله کم کردن هزینه‌های اعتراضه. عدم وجود هزینه‌ی اعتراض در عالی‌ترین درجه‌اش به آزادی بیان حقیقی تبدیل می‌شه که مثل سایر موارد به حالت ایده‌آل در دنیا پیدا نمی‌شه و حتی در آزادترین کشورهای دنیا هم اعتراض هزینه‌هایی در پی داره. سنگین بودن این هزینه‌ها راه رو بر پیشرفت‌های اجتماعی و سیاسی می‌بنده و سنگینی بیش از حد اون‌ها جامعه رو به سمت انفجار پیش می‌بره و به نقطه‌ای می‌رسونه که انقلاب رخ می‌ده. امیدوارم که کشور ما به اون سمت نره و با کم شدن هزینه‌های اعتراض، امکان اصلاح هرچه سریع‌تر به وجود بیاد.